شیخعلیخان زنگنه، امیركبیر اول – ئاکۆ جەلیلیان
بخش اول
با سلام، چندی پیش گفتگویی را از شبكهی “نهوروز” شاهد بودم كه برایم عجیب و غیرقابل قبول بود و آنچه مرا وادار میكند تا نقد كه نه؛ بلكه منابعی مستند و مستدل در رد فرمایشات مصاحبه شوندهی محترم این شبكه بنگارم این است تا بهكی بایستی شاهد حضور افرادی بعنوان كارشناس و خبره و ماموستا و … در چنین برنامههایی باشیم كه نهتنها توهین به اهالی كرماشان و ایلام و لرستان است بلكه توهین به یك ملت است كه بخورد بینندگان داده میشود، اگر سكوت اختیار كنیم مهر تایید بر گفتههای مخدوش آقایان است و اگر حرفی بزنیم به حساب … گذاشته میشود. این متن را چند روز پس از این مصاحبه تنظیم كردم كه بهدلایلی از انتشار آن منصرف شدم و تنها به تذكرات شفاهی اكتفا كردم اما اصرار بر درستی گفتار مصاحبه شونده و از موضع برتر سخن راندن وی و تكرار مكرر گفتههای خود در محافل و مجامع خصوصی باعث شد تا در قالبی مكتوب در معرض نظر خوانندگان قرار دهم. مصاحبه شونده كه یكی از چهرههای ادبی استان كرماشان بود بر این نكته تاكید شدید داشتند و دارند كه كسانی چون عبدالحسینخان ابوقداره یا شیخعلیخان زنگنه چهرههایی خونریز، ظالم و بیكیاستی بودهاند و بهتر است منابع تاریخی را مطالعه كنیم تا اینگونه شخصیتها را بهتر بشناسیم و افسانهسرایی و اسطورهسازی را كنار بگذاریم و برای اثبات ادعای خود با لحنی پدرانه و حق بجانب میفرمودند: بروید مطالعه كنید تا ببینید اینان كه هستند!. بنده هم نه بفرمودهی ایشان؛ كه از قبل مطالعاتی دربارهی شیخعلیخان زنگنه كرده بودم و میدانستم سخنان ارایه شده در این گفتگو فاقد سندیت است كه نمیدانم چه نامی بر آن بگذارم “بیسوادی؛ اشتباه لپی؛ غرضورزی؛ خودبزرگ بینی یا ……
اما نكتهی اصلی برنامهسازان و شخصیت حقیقی و حقوقی شبكههای كوردی است. اینكه این شبكههای تلویزیونی حق خود میداند كه مصاحبه شوندگانش چه كسانی باشد كاملا طبیعی و منطقی است اما نشر اكاذیب از جانب مصاحبهشوندگان و توهین به شخصیتهای این ملت به هیچ وجه قابل قبول نیست. این شبكهها “بویژه بخش كوردی کرماشان آن” به نوعی بیماری كمسوادی و سطحینگری و توبمیریهای دوستانه مبتلاست كه به مصاحبه شوندگان نیز سرایت میكند كه نمونهاش همین گفتگوی كذایی بود، طرح مسئلهی نامگذاری زبانی برای حوزهی جنوبی زبان كوردی با عنوان كوردی خوارین؟! كوردی گورانی؟! و از همه جالبتر یكی از گویندگان جوان شبكهی نهوروز چندی پیش مرحمت فرمودند و پیشنهاد دادند كه بهتر است بگوییم كوردی زاگروسی؟؟!! حالا مبنا و منطق این مجریان چیست و براساس كدام مبنای شناختهشدهی زبانی چنین میفرمایند ما كه متوجه نشدیم. آیا بهتر نیست بجای چنین پیشنهاداتی رویهی كاری خود را اصلاح كنید، چون ورود به چنین مباحثی در حیطهی وظایف مجریان شبكهی تلویزیونی نیست و اگر سیاست مسئولان این شبكهها این است، بایستی پاسخگو باشند. این نامگذاریها بیاساس است اینكه میفرمایید كوردی گورانی یا كوردی خوارین مبنای زبانشناسی شما چیست؟ چرا كوردی گورانی؟ چرا كوردی خوارین؟ چرا فهیلی؟! چرا مثلا نمیگویید كوردی كرماشانی كه حق همهی ایلات و طوایف و گویشوران این حوزه ادا شود و گسترهای مشخص را مورد توجه قرار میدهد؟ و یا چرا میترسید بگویید كوردی كلهری؟ حداقل دو نام اخیر مبناهایی بر اساس اصول زبانشناختی و جغرافیای زبان دارند كه میتوان به آنها استناد كرد (بنده منتسب به ایل كلهر نیستم و تعصبی هم نسبت به كلهر ندارم).
در بحث زبانی معمولا زبان مادر مورد توجه است این زبان مادر، شاخه زبانهایی را تحت شعاع قرار میدهد كه اصطلاحا زبان پسر و زبان دختر و زبان نوه و … شامل میشود و درصورتی این معادله درست است كه بیشترین سنخیت را از نظر حوزهی واژگانی و ساختار زبانی را داشتهباشند تا به سرمنشا زبان كه همان زبان مادر است ارجاع دهیم آیا این سنخیت در مبنایی بهنام “كوردی گورانی” یا “كوردی خوارین” كه زاییدهی تفكرات شماست وجود دارد؟ برای نمونه یك مورد را ذكر میكنم (البته موارد بیشمار است) در كوردی گورانی برای ضمیر ملكی برای من” ئیشتهنشی؛ پهریم؛ پهنهم؛ وهنهم” میگویند چه سنخیتی از نظر آوایی؛ هجایی و معنایی با “ئهڕام” یا “ئهڕنم” دارد؟ بیاندازه دلیل مستحكم و مستند برای مردود كردن این مبنای زبانی كه شما آنرا خلق كردهاید و برخی تلویزیونهای دیگر مانند گهلیكوردستان نیز به پیروی از شما تكرار میكند؛ موجود است.
كدام مجریی در سایر بخشهای تلویزیون در ابتدای خبر مثلا میگوید: خبرها را به كوردی كرمانجی یا هورامی و سورانی تقدیم میكنم؟! تمامی این مجریان میآیند و اخبار را به زبان یا گویش مادری خود میخوانند و بس، حوزهای برای نوعیت خوانش اخبار ارایه نمیكنند، این وجه تمایز از كجا سرچشمه میگیرد؟.
اما این مصاحبهی اخیر كه در غالب یك كلیگویی و اشتباه محض از جانب مصاحبه شونده كه مدعی مطالعات تاریخی كورد نیز هست و دریغ از ارایهی حتی یك سند از این شبكه پخش شد و كه در آن مصاحبه شونده خود را از موضع برتر به بینندگان تحمیل میكرد؛ بسیار افتضاح بود. دوست شاعر مسلك چرا شیخعلیخان زنگنه و یا عبدالحسینخان ابوقداره را افرادی نالایق، خونریز و ظالم میدانید؟ استناد شما چیست؟ شما سه یا چهار كتاب تاریخی و موثق را معرفی كردید كه در آن صراحتا این افراد را نالایق، بیكفایت و ظالم معرفی كند؟! آقای محترم آن شیخعلیخانی كه شما از آن نام میبرید شیخعلیخان زنگنه نیست بلكه شیخعلیخان قورچیباشی است كه اصالتا كورد هم نیست و بازهم مجری محترم برنامه را خطاب قرار میدهم كه چرا افرادی از این دست را بهچالش نمیكشانید؟ شاید به این دلیل كه ایشان را ماموستا خطاب میكنید راست راستی علامهی دهرند و سخنانشان وحی منزل و یا بر اساس مستندات است بنابراین درست میفرمایند، در حالی كه ” ههر سێوڵ زهردێگ ئهلایخان نییه” وقتی دربارهی یك شخصیت تاریخی و سرنوشتساز كه مدتها از دوران حكومت یا صدارتش گذشته سخنی بهمیان میآید بایستی یا بر مبنای تحقیق اسنادی باشد یا اسنادی-تشریحی كه در آن نقاط ضعف یا اشتباهتش را گوشزد كرد؛ تا تحلیلی را كه ارایه میكنید قابل قبول باشد چون وارد فاز تحلیل تاریخ شدهاید و بایستی سندی ارایه كنید، اینكه بنده یكجانبه همه را خونخوار و ظالم و نالایق بدانم نظر شخصیای است كه فاقد اعتبار است و برای آنكه اعتباری داشته باشد بایستی یك تحلیل مبتنی بر مستندات ارایه شود .
موضوع این نقد را مستقیما به شیخعلیخان زنگنه میپردازم كه بخش عمدهی آن متن پایاننامهی دكتر “علیشاهقنبری” است كه بیش از سهسال عمر خود را صرف این تحقیق كرد و با كمك چند دوست به پایان رسانید كه بندههم نقش كوچكی در آن داشتم تا این دوست مصاحبهشونده و آقای مصاحبه كننده كمی بیشتر با این شخصیت خوشنام اما گمنام آشنا شوند و این واقعیت برای بیندگان و شنوندگان یا خوانندگان این مقاله جا بیافتد كه هركسی در محفلی یا تریبونی گفتهای را عنوان میكند سند لایتغیر و وحی منزل نیست و قابلیت رفرنس ندارد. هرچند بسیاری از مورخین خارجی كه خود از نزدیك شیخعلیخان را دیدهاند و با او گفتگو نیز كردهاند؛ بیشتر درباب سجایای اخلاقی و سكنات و وجنات وی نوشتهاند و به شكل جسته و گریخته دربارهی اقدامات صدراعظم، و آن درست همان جاهایی كه منافع آنان در خطر بودهاست از اقتدار و كیاست او یاد میكنند. از جمله منابع معتبری كه هم عصر سلطنت شاه سلیمان و مقارن با وزرات شیخعلیخان زنگنه است كه مستند و مستدل است؛ میتوان به سفرنامهی شاردن، سفرنامهی كارری؛ سفرنامهی كروسینسكی و اولئاریوس و تاورنیه اشاره كرد كه جزو منابع دسته اول و قابل اعتماد است و برای پیش درآمد و ورد به بحث بد نیست كمی درباب ایل زنگنه كه شیخعلیخان نیز منتسب به این ایل است اشاراتی داشتهباشیم.
بخش عمدهای از زنگنهها در جغرافیای كنونی عراق موطن دارند كه از پس از سالها، ضمن ارتباط و مراوده با سایر ایلات زنگنه، هنوز بر سر آیین پیشین خود هستند در حالیكه اكثریت زنگنههای مقیم ایران شیعی مذهباند، زنگنههای عراق كاكهای و سنی مذهباند و هنوز در محلی زندگی میکنند که مدعی هستند زادگاه اصلی ایشان بوده است. ادموندز دراین باره میگوید: زنگنههای عراق در بخش علیای «آوه سپی» (نیز در یک گروه از روستاهای نزدیک کفری در جهت جنوب شرق) و میگویند شیخعلیخان از اینجا کوچ کرد و به خدمت شاه ایران پیوست. لهجه این مردم نه کردی معمول بلکه یکی از لهجههای گروه ماچو- ماچو- یعنی گورانی است. (ادموندز، ترجمه ابراهیم یونسی ۱۳۸۲ص ۲۹۱) .
با آنكه زنگنههای عراق كنونی مهاجرت بخشی از طوایف خود را به ایران همزمان با سلطنت شاهسلیمان صفوی و وزارت شیخعلیخان میدانند اما دكتر محمدعلی سلطانی با ذكر منابعی مهاجرت زنگنهها را به جغرافیای ایران پیشتر از این تاریخ میداند و مینویسد: گرچه زنگنههای عراق شیخعلیخان را بعنوان مهاجر اولیه از منطقه اصلی زنگنه کرمانشاهان نام بردهاند که وی معاصر شاهسلیمان صفوی و اعتمادالدوله و وزیر اوست (۱۰۷۷- ۱۱۰۵ ق) اما “آلی بالی زنگنه” در کنار شاه عباس اول (۹۸۶- ۱۳۰۸ ق) بعنوان جلودار و رایزن و مشاور در تاریخ کردستان و واقعه خان احمدخان اردلان نام برده شده است و این خود نشانگر مهاجرت و کوچ ایل زنگنه بنا به گفته شرفنامه از زمان ظهور شاه اسماعیل صفوی است. (سلطانی، ۱۳۷۲ ص ۶۵۰) زنگنههای عراق در جریان شورش ۱۹۲۰= ۱۲۹۹ ش بر علیه ماموران سیاسی بریتانیا و قتل و ترور آنها شرکت فعال داشتند و به همین جهت ادموندز از آنها به بدی یاد کرده و به آنان نسبت قسی و جانی میدهد و مینویسد: ناحیه پیشین کفری بعدها به دو بخش تقسیم شد: ناحیه مرکزی، مشتمل بر شهر و پیرامون بلافصل آن (با ۵۰۰۰ نفر جمعیت) و قلا شیروانه (با ۱۶۰۰۰ نفر جمعیت) . اما بهتر است آن دو را به صورتی که من میشناختم برروی هم گرفت. جمعیت خارج از شهر را تماما کردها تشکیل میدهند. جافها، طالبانیها، « دوده ها » ی وابسته به عزیر عباس. جایگاه این دوده ها منطقه کوچکی است به نام « دوده کردستان » و با بخشی از زنگنه که پیش آمدهاند از بقیه جدا شده است. (سلطانی، ۱۳۷۲ ص ۶۵۱).
شیخعلیخان زنگنه فرزند عالیبالیبیگ زنگنه یكی از سران مقتدر زنگنه است. از آنجا كه موضوع این مبحث مربوط به شخص شیخعلیخان زنگنه است؛ همین نكته كفایت میكند كه وی فرزند كهتر عالیبالیبیگ [پدر شیخعلیخان] است. تولد شيخعلىخان در سال ۱۰۲۰ روى داده و مرگش در سال ۱۱۰۱ ه. ق يعنى در هنگام مرگ بالغ بر هشتاد سال داشته و بيست و يك سال آخر عمر را در منصب وزارت به سر برده است. عبدالحسین نوایی مینویسد: او با كفايت و خدا ترس و مردم دوست بود. سالهاى دراز در سمت وزارت چنان رفتار كرد كه شاه و گدا از او خشنود بودند و نظمى به كمال در كشور ايجاد نمود. وى علما و فضلا را گرامى مىداشت و شبها با لباس مبدل در محلات شهر گردش مىكرد و از اوضاع مملكت باخبر مىشد. تنگدستان و بيچارگان را بخشش فراوان مىكرد و طلاب علوم را به لطف و مرحمت مىنواخت. در طى هفت سال كه شاه دچار درد پا و نقرس بود و از حرمسرا كمتر بيرون مىآمد، شيخعلیخان بود كه مستقلا به كارها مىپرداخت. (نوایی، ۱۳۶۳ص ۲۳۶) در حالیكه همین خصیصه و شرح حال نقل زبان عامهی مردم است كه برای شاهعباس صفوی قایل شدهاند و داستانسراییها و افسانهسراییها كردهاند، علاوه بر نوایی؛ شاردن كه خود از نزدیك شیخعلیخان را دیده است و با او گفگو كرده مینویسد: [شیخعلیخان] در سال ۹۸۵ شمسى برابر ۱۰۱۵ قمرى و ۱۶۰۶ ميلادى به دنيا آمد. شاه سليمان وى را كه در زمان سلطنت شاه عباس ثانى نخست حاكم كرمانشاه و سپس مير آخر سلطنتى بود در سال ۱۰۴۷ شمسى برابر ۱۰۷۹ قمرى به صدارت برگزيد و تا سال ۱۰۶۸ شمسى بر اين سمت بود.
او مردى خدا ترس پرهيزگار، كريم گوهر، منظم، ميانه رو و با تدبير بود. هرگز دل به عيش و نوش نمىسپرد، حتى در جوانى از عشرت جويى بيزار بود. در تمام مدت عمر يك زن بيش نگرفت؛ به سعد و نحس كواكب و ديگر خرافات اعتقاد نداشت، از تجمل بدش مىآمد، رشوه نمىگرفت؛ انصاف را پيوسته رعايت مىكرد؛ خطاكاران را نمىبخشيد؛ هميشه رفتار و اعمال داروغهها را زير نظر داشت، از مخارج زائد جلوگيرى مىكرد، و به آبادان داشتن خزانه مىكوشيد، از اين رو همه درباريان از او بيم داشتند. خانه خدا را زيارت كرده بود. محاسن سپيدش را رنگ و خضاب نمىكرد. شاه به سر خود سوگند ياد كرده بود كه هرگز قصد جانش نكند. او مسلمانى راستين بود و با پيروان مذاهب ديگر سر سازگارى نداشت. (شاردن، ۱۳۷۲ ص ۱۸۷۸) حال چگونه این شخص میتواند مردی خونریز و… ظالم و …. باشد؟. كروسینسكی در سفرنامهی خود درباب شیخعلیخان مینویسد: شیخعلیخان متوفى ۱۱۰۱ ه. ق.، از امرا و رجال عهد صفويه و وزير معروف شاه سليمان اول صفوى. پدرش على بيگ زنگنه، از جانب شاه صفى منصب ميرآخورى داشت. شيخعلیخان، بعد از پدر، منصب ميرآخورى يافت، و چون شاه سليمان را از شر وزيرى كه در آغاز جلوسش به او اعتنايى نمىكرد خلاص نمود، منصب وزارت و عنوان اعتماد الدوله يافت. (كروسینسكی، ۱۳۶۴ ص ۱۹).
صدارت شیخعلیخان زنگنه
در ابتدای ورود به این مبحث؛ توجه شما را به اوضاع و احوال دوران صفویه معطوف میكنم كه جامعهی آن زمان در چه شرایطی بسر برده است و بذل و بخششها و احكام سلطنتی و … چه تاثیراتی بر وضعیت مملكت داشته است. شاردن گزارشاتی را از فسق و فجور و فحشا و نابسامانی میدهد كه واقعا خواندنی است و به آقای مصاحبه شونده و خوانندگان پیشنهاد میكنم كه سفرنامهی شاردن بخوانند تا كمی بیشتر با فضای حكومت صفویه آشنا شوند. برای اینكه بدانیم شیخعلیخان با چگونه شاهی سروكار داشته است و چگونه با مشقت و لیاقت و كاردانی خود بر اوضاع مسلط شده است به ذكر چند نكته درباب شاه وقت اكتفا میكنم:
شاه سلیمان
دربارهی شاه سلیمان بارها سخن از شرب و میگساریش میكند و واقعهای را در انظار عموم قید میكند و مینویسد: … روز ششم نوامبر شاه صفی از این شكار بازگشت و بقدری مست بود كه بزحمت میتوانست خود را روی اسب نگاهدارد، بطوریكه برای ما حكایت كردند شاه در بازگشت به دروازهی اصفهان وقتی به چهارباغ و پل بزرگ روی زاینده رود رسید، هوس كرده بود كمی توقف كرده و با همراهان خود شراب بنوشد و در این كار آنقدر افراط كرده بود كه از حال طبیعی خارج شده و شمشیر خود را كشیده و دور سرش میچرخاند. (اولئاریوس ۱۳۶۹ ص ۵۷۴).
كروسينسكى در كتاب سفرنامهی خود دربارهی شاه سلیمان مینویسد: پادشاهى بد خوى و بد سرشت و عجول و غضوب و بىرحم و بىشفقت و خودبين و ناهموار بوده است و سه پسر داشت كوچكتر از همه شاه سلطان حسين بود. روزى، حركتى كه مرضى طبع ضنمامتش نبود از فرزند بزرگش سر زد، آتش غضبش اشتعال يافت، نه شفقت پدرانه طبعش را مانع، و نه شفاعت مشفعين جوش غضبش را دافع گشته، بهاندك جرمى به قتل پسر بيچاره فرمان داد. فرزند ديگرش چون از پدر اين حالت ديده تشويش و خوف و هراس به وى قالب گرديد، از پدر نفرت نمود و عزلت نشينى زاويه تجرد شد. شاه سليمان از قتل پسر بىگناه پشيمان گشته، امر به حضور فرزند وسطى نمود و او از قتل برادر پريشان خاطر بود، خوف بر مزاجش طارى از بيم جان از پدر بىمروت متوارى و پيشگاه حضور پدر نيافت و شاه مىخواست كه دل فرزند به اظهار شفقت پدرانه به دست آورده باشد. مقارن اين حالات فرزندش روزى به باغچه خاص پدر داخل شده به جهت الزام شاه كه چرا قصد فرزند بىگناه كرد اراده بريدن درخت ميوهدارى نمود شاه از دريافت اين اشارت مطلب شاهزاده نفهميد، نتيجه برعكس بخشيده، شاه را شعله غضب سر به گردون كشيد، حركت ظريف نزاكت انگيز شفقت آميز شاهزاده را درك نكرده، قورچىباشى را احضار، و فى الحال به قتل پسر ديگر اشارت فرمود. قورچىباشى مردى دانا و عاقل و صاحب تدبير و رأى كامل بود اين امر و عظيمت ناشايسته را از شاه سليمان كه ولى نعمتش بود، درباره فرزند معصوم، دور از دايره طبيعت آدميت و مروت دانست، متحير و سرگردان كه چگونه به قتل آن بىگناه مظلوم پردازد و بقدر مقدور، نايره غضب خسرو و غيور و پادشاه نادان مغرور پرداخته، بدينگونه به شاه عرض كرد كه اين بنده صداقتپرور، پرورده نعمت اين خاندان است و شمشير خونافشاى من براى دشمنان، نه براى دوستان و فرزندان است. مگر با بخت وارون خود (در) ستيزم كه خون نور ديده ولى نعمت خود بر خاك ريزم و تا قيامت هدف لعنت خاص و عام باشم و به جاى او ريختن خون چندين بىگناه سزاوار است و بدين حكم كه از پادشاه صادر شده است گفتگوها در ميان خلق افتاده و باعث وحشت بندگان و چاكران گرديده سخن را چرب و شيرين و به نكات حكيمانه تزئين داد. (كروسينسكى، ۱۳۶۴ ص۲۰).
تاورنیه دربارهی شاه سلیمان مینویسد: شاه سلیمان قبل از جلوس بر تخت سلطنت جز زنان و خواجهسرایان سیاه كسی را ندیده بود و نزد آنها موقعیتی نیافته بود تا در هنر حكمرانی خبره شود، جز رفتن به شكار به همراهی زنانش تقریبا به كار دیگری نمیپرداخت و در امور مملكتی جز به ندرت با وزرایش گفتگو نمیكند و رتق و فتق امور را به عهدهی آنها گذاشته است. (تاورنیه ۱۳۸۹ ص ۱۸۷).
سانسون كه در سال ۱۶۸۳ ميلادى به ايران آمده و چند سال دراين كشور اقامت داشته است و خود در جشنها و مراسمات این شاه حضور داشته و یك شاهد عینی است مینویسد: شاه سليمان بسيار زود خشم و خودخواه و لوس بود. روزى ديوان بيگى، بدون رعايت تشريفات، از سر سفره برخاست و از كاخ خارج شد. شاه سليمان كس به دنبال وى فرستاد كه چشمانش را از كاسه بيرون آورد. آن مامور، در بازگشت مردمك چشم ديوان بيگى را به عنوان نشانه اجراى دستور شاهانه!! ارائه داد شاه نيز منصب ديوان بيگى را به وى بخشيد! روزى شاه سليمان محل و موقع تفرجگاه تخت سليمان را در كوه صفه مقابل اصفهان مىستود. يكى از زنان صيغه وى نظرى مخالف شاه ابراز كرد كه اين نقطه بادخيز است و سنگلاخ و بىبرگ و بار. شاه سليمان دستور داد تا زن بيچاره را از همان كوه به زير اندازند. زيرا چنين كسى شايستگى ماندن در آن تفرجگاه را ندارد! (نوایی، ۱۳۶۳ص ۲۲۸)
شیخعلیخان پیش از صدارتش و در زمان شاهعباس، حاكم كرمانشاه و فرمانده سپاه در جنگ با ازبكان بوده است. شاردن در اینباره مینویسد: پس از كنارهگيرى بوداق سلطان از مقام تفنگدار باشى، شغل و منصبش را به شيخعلىخان كه به فرماندهى سپاهيان منصوب شده بود و به جنگ ازبكان رفته بود سپردند. وى شايسته و درخور تصدى مقامات بزرگ بود. دليرى پاك سرشت، بيدار- دل، رايمند و مدبر بود. يكى از سرداران برجسته و نامى شاه عباس فقيد بود، و بسيارى از فتوحات بزرگ وى به همت و تدبير اين فرمانده با كفايت انجام يافته بود. مقارن اين احوال حكومت كلده به دست سليمان خان يكى از پسران شيخ على خان سپرده شد. او نيز همانند پدرش هوشمند و قابل و دلير بود. (شاردن ج۵ / ۱۳۷۲ ص ۱۶۵۷)
اینكه اكثر مورخان و سیاحان از كفایت این مرد سخن میرانند اوضاع نابسامان و بیكفایتی شاه وقت را اثبات میكند و بهقول خودمانی: لهناو كوورهیل نژیچهو نیعمهته” ذبیحالله صفا در ذیل جانشينان شاه اسمعيل صفوى و حكومت صفویه و نابسامانی اوضاع و احوال آن دوران و چگونگی انتخاب شاه مینویسد: … جانشين او صفى ميرزا كه پس از چندگاه “شاه سليمان” ناميده شد، بنابر رسمى كه از زمان شاه عباس بزرگ باب شده بود، دوران كودكى را تا زمان سلطنت در يكى از كاخهاى شاهى زندانى و با اهل حرم همنشين بود و تربيتى كه شايسته شاهانست نداشت و در نتيجه مردى سستراى و عياش و خرافى ببار آمد و از معاشرت با زنان و خواجهسرايان و مشورت با آنان در كار پادشاهى و سرسپردگى ملايان دست برنمىگرفت و اگر وزير با تدبيرى چون شيخعليخان زنگنه نمىداشت كارها سخت نابسامان مىگشت؛ و او گذشته ازين خوشبختى در تمام پادشاهيش از تعرض دولتهاى بيگانه هم در امان زيست اما اين آرامش مانع تباهى كار ملك نبود كه بر اثر فساد دستگاه حكومت و اميران و دولتيان و شاهزادگان و ملازمان سلطان و اهل حرم و دخالت عالمان دين و غلبه آنان، روبفزونى مىنهاد و آثار اين انحطاط در روزگار پادشاهى سلطان حسين كه مردى بسيار سست رأى و بىتدبير و ناتوانبود. (صفا، ج ۵/ ۱۳۷۸ ص ۱۱)
در این شرایط است كه چنین صدر اعظمی عملا سكان هدایت كشور را به دست میگیرد و همواست كه با درایت خود كشور را از بلیات و نابسامانیهای موجود به سر منزل مقصود رهنمون میشود. در فارسنامهی ناصری میخوانیم: در سال ۱۰۹۹: وزير اعظم، اعتماد الدوله، شیخعلیخان زنگنه، زندگانى را بدرود نموده، به روضه رضوان خراميد و نزديك به شانزده سال وزارت ممالك محروسه ايران را بىمشاركت غير نموده، نظمى كامل داده، فتنههاى داخلى و خارجى را خوابانيد و شاه و سپاه را خشنود و رعيت را آسوده داشت و هميشه اعليحضرت شاه سليمان را از كردار ناپسند بازمىداشت….. بالجمله اين وزير را رائى صائب و همتى بلند و طبعى ارجمند و عقيدتى پاك بود و مادام زندگانى در تقويت دين و دولت كوشيد و عموم علما و سادات و گوشهنشينان را احترام نمود و شبها را در كوچهها گشته به دست خود درب خانههاى ارباب استحقاق را كوبيده و مبلغى نقد و جامه به صاحب خانه عنايت مىنمود و حمامات نيكو و رباطات پسنديده، در عرض راهها بساخت و مدت هفت سال كه شاه سليمان به مرض نقرس مبتلا بود و بر سبيل اتفاق از اندرون خانه درآمدى، از اهتمام و كفايت شيخعلىخان اعتماد الدوله فسادى در ملك و ملت روى نداد و بعد از وفات او نواب ميرزا طاهر قزوينى بر مسند وزارت نشست، او را به لقب اعتماد الدوله سرافراز داشتند و تا آخر زندگانى حضرت شاه سليمان، بر اريكه وزارت متمكن بود. (حسينى فسايى، ۱۳۶۲ ص ۴۸۶).
“كمپفر” كه از قضا دل خوشی هم از وزیر اعظم ندارد دربارهی او مینویسد: … در ایام جوانی وی مشاغل متعدد دیگر دولتی را با لیاقت تصدی كرده است و حتی در مقام سرداری با ازبكان جنگیده است. بعدها از طرف شاه عباس دوم به سمت وزارت اعظم برگزیده شده است فعلا یعنی در سال ۱۶۸۶ وی مردی سالخورده است در سنین هشتاد سالگی، اما هنوز فردی است سرزنده و سواری خستگیناپذیر؛ در پرخوری نیز ممتاز است، بر كار خود بسیار تسلط دارد و از لحاظ جسمی و فكری از عهدهی آن برمیآید. برای اینكه بدانیم او چگونه مردی است باید در نظر داشته باشیم كه از نژاد كرد است و به طایفهی زنگنه تعلق دارد (كمپر ۱۳۶۳ ص ۸۳)و در ادامه میگوید: [او] مردى است دیندار، خداترس، پرهیزگار، فقط یك زن دارد و از عیش و ولنگاری بیزار است، شمی قوی برای عدالت دارد و رشوه نمیگیرد…. وزیر اعظم باید حكام و داروغگان را زیر نظر تیزبین خود داشته باشد و كاری كند كه آنها دست از پا خطا نكنند؛ از آنجا كه بخوبی میتواند نفوذ خود را در خارج از حدود تنگ وظایفش اعمال كند، تمام بزرگان و اعیان از ته دل هم از او میترسند و هم او را دشمن میدارند… او بهترین مشاغل دولتی را به خویشان خود سپرده است. از دو تن برادر وی كه اكنون درگذشتهاند برادر بزرگتر میرآخورباشی و دیگری بیگلربیگی قندهار، یعنی والی ناحیهای كه در پیرامون قلعهای به همین نام قرار دارد بود. از دو پسر او كه هر دو جوانمرگ شدند یكی داروغهی قزوین و دیگری حاكم كرمانشاه بود. برادرزادهی او حاجیعلیخان، بیگلربیگی آذربایجان را دارد و مقرش در تبریز است و در عین حال سمت سپهسالاری نیز دارد؛ بر قوایی متشكل از بیست هزار تن فرمان میراند كه در سرحدات گرجستان و تركیه مستقر است و میكوشد، امنیت مملكت را تامین كند…. بدون اینكه وارد جزئیات امر شوم در اینجا فقط یادآور میشوم كه قسمت اعظم ادارهی امور مملكت در دست طایفهای متمركز شده كه وزیر اعظم بدان منسوب است، شان و شوكت این خاندان اكنون به پایهی حشمت و ستوت شخص پادشاه میرسد (همان ص ۸۳ و ۸۴).
در این نوشتهی كمپفر قدرت و صلابت ایل كرد زنگنه بخوبی نمایان است و از نظر جایگاه؛ جایگاهی برابر با خاندان صفوی دارد و با وجود آنكه قسمت اعظم مملكت در ید این وزیر است و سپاه ایران عملا تحت فرمان اوست، علیرغم ناملایمات شخص شاه و بدرفتاریهایش با شیخعلیخان، او هرگز به شاه خیانت نمیكند در حالیكه میتوانسته است شاه را از مقام خلع كند و سلسلهی صفویه را به تاریخ بسپارد پس نمیتوان مدعی شد كه یكی از علل ناكامی یا انحطاط سلسلهی صفویه در زمان شاه سلیمان وزیر اعظم بوده است بلكه برعكس هموست كه باعث تداوم این سلسله میشود. : اگر صدارت ۲۲ سالهی شیخعلیخان زنگنه نبود، دولت صفوی پیش از پایان ۲۷ سالهی سلطنت شاه سلیمان و دوران ۳۰ سالهی شاه سلطان حسین پایان پذیرفته بود… به قول شاردن در اصفهان، ۱۶۰ مسجد و ۴۸ مدرسه و ۲۷۳ حمام وجود داشت و حدود نیم ملیون جمعیت در اصفهان زندگی میكردند. (باستانی پاریزی ۱۳۵۷ ص ۴۷۷) دكتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی در کتاب ارزشمند “سیاست و اقتصاد عصر صفوی” ذیل فصل یازدهم با عنوان کلی “در سراشیبی سقوط و مبحث وزیر کوشا” پیرامون، شخصیت افعال و اعمال شیخعلیخان زنگنه آمده است: در زمان شاه سلیمان برای مدت محدودی [از ۱۰۸۶ تا ۱۱۰۱ هجری قمری برابر با سال ۱۶۷۵ تا ۱۶۸۹ میلادی] یک وزیر نسبتا پرکار بر سرکار آمد، ولی با توجه به اینکه دستگاهها اصولا فرسوده شده وزنگخورده بود، این کوششها بینتیجه میماند، این شخص شیخعلیخان زنگنه بود که کوشش داشت همیشه شخصیت و استقلال خود را در برابر شاه حفظ کند. پدر این شیخعلیخان میرآخور شاه بود، او بعد از حکومت کرمانشاهان به منصب وزارت خاصه رسید و سالها مستقلا وزارت کرد و انتظامی کامل در ممالک محروسهی شاهی داد، مدت پانزده سال من حیث استقلال وزیر اعتمادالدوله پادشاه بود… و در سنه یکهزار و صدو یک (ق) برابر با یکهزارو ششصدو هشتاد و نه(م) به جوار رحمت حضرت ایزد متعال پیوست. شیخعلیخان شبها در لباس مبدل در محلات گردش میکرد و از اوضاع مملکت خبردار میگردید و به فقراء و ضعفاء طلاب علوم و ایتام بذل و بخشش میکرد، حمامات نیکو و رباطات در شهر و عرض راه عتبات عالیات بنا کرده است این شیخعلیخان تا حدودی شخصیت خود را حفظ کرد(باستانی پاریزی، ۱۳۶۴ به نقل از شاردن ص ۲۶۵ و ۲۶۶).
استاد اردشیر كشاورز “زندگان عرصهی عشق” مینویسد: در سال ۱۰۷۶ هجری قمری ازبکان به خراسان بزرگ یورش آورده، شاه عباش دوم بر شیخعلیخان زنگنه حاکم کرمانشاهان که سواره نظام مجهز و کارآمد زنگنه/کلهر و ایلات و طوایف لک را در اختیار و فرمان داشت، دستور داده تا به سرکوبی متجاوزین همت گمارند و این مهم در زمانی صورت میگرفت که قدرت نظامی و رزمی سپاهیان قزلباش و شاهسون نیز در اختیار شاه عباس صفوی [است] و اما بنا به تشخیص شاه عباس دوم و یا به جهت دیگر که تضعیف مردان جنگی ایلات و عشایر کرد در برابر قزلباش و شاهسون باشد، شیخعلیخان و جنگجویان کرد مامور گردیدند عازم خراسان شوند. به دستور شاه صفوی کفالت حکومت کرمانشاهان در غیاب شیخعلیخان به عهدهی حسین قلیخان زنگنه فرزند دلاورش محول گردیده، سواره نظام کرمانشاهی وکرد عازم پایتخت شده، با ورود شیخعلیخان به دربار به خلعت شاهی و منصب سرداری سپاه عراق از طرف پادشاه صفوی مفتخر گردیده و قصد خراسان نمود و بعد از توفیق در ماموریت به حکومت خراسان برگزیده شد (ماه صف سال ۱۰۷۷ هجری قمری) پس از مرگ شاه عباس دوم فرزندش صفی میرزا با نام شاه سلیمان صفوی به جای پدر به تخت نشست و آن پادشاه شیخعلیخان زنگنه حاکم خراسان را با لقب اعتمادالدوله به مقام صدارت عظمای خود برگماشت. تقریبا در تمامی اسناد ارایه شده لقب اعتمادالدوله بجای وزیراعظم یا صدراعظم بكار برده شده است كه لازم است مروری بر القاب و عناوین و منصبهای دورهی صفویه داشتهباشیم.
براى اهميّت اين لقب فقط كافى است يادآور شويم كه در تذكرة الملوك صاحب- منصبان دربارى و دولتى برحسب القاب خود تقسيم شدهاند. در اين اثر «امراى معظمى كه لقب عاليجاه دارند» و آنها كه لقب «مقرب» گرفتهاند جداجدا ذكر شدهاند. امراى نواحى مرزى، يعنى واليان، بيگلربيگىها و تمام حكّام درجه دوّم و چهارده تن امراى دربارى از شمار امرا هستند و ما هم در اينجا فقط كار خود را به بحث درباره آنان محدود مىكنيم. ضمنا اين را هم بگوئيم كه به تعداد امراى دربارى در مقايسه با دوره شاه صفى (۵۲- ۱۰۳۸- ۴۲- ۱۶۲۹ م.) افزوده شده است. در اين دوره بين امراى دربارى وزير اعظم، مستوفى الممالك و منشى مخصوص دولتى (مجلسنويس) ديده مىشوند و اين خود قابل توجه است، زيرا صاحبان اين مشاغل اغلب از ايرانيان بودهاند. (رهربرن، ترجمه كیكاوس جهانداری ۱۳۴۹ص: ۱۱).به استناد گزارشات شاردن و سایر منابع تاریخی این مرد (شیخعلیخان) علاوه بر پاكدامنی و دیانت، شخصیتی خودساخته دارد بگونهای كه شاه سلیمان تنها به دلیل نافرمانی، پسر خود را به قتل میرساند یا با توجیه اینكه فلان خادمش به او بی احترامی كرده و بی اذن او مجلس را ترك كرده است؛ دستور میدهد چشمانش را از حدقه بیرون بیاورند و زن حرمسرای خود را تنها به خاطر اینكه نظری برخلاف شاه درباب تفرجگاه صفه میدهد را از كوه به پایین میاندازد، علیرغم بیحرمتیهای متعدد و تهدید به قتل؛ نمیتواند صلابت و استقلال عمل وزیر خود را بشكند.
شاردن مینویسد: صدراعظم ايران از اين كه فرماندهى سپاهيان را با حكومت بزرگترين ولايات ايران بر عهده داشت و بيست سال است كه به حق متعهد اين امر خطير است در نخستين سالهاى صدارتش همواره از لحاظ مذهبى و اخلاقى با مزاحمتهاى پادشاه مواجه بود. از جمله مصرّ بود به وى شراب بنوشاند. به او مىگفت چرا از جمله درباريان تنها شما از خوردن شراب خوددارى مىكنيد؟ مگر نه اين است كه جز علماى دين همه بزرگان دربار شراب مىنوشند. و او جواب مىداد براى اين كه من به مكّه مشرف شدهام و خانه خدا را زيارت كردهام، و اگر شراب بخورم به قانون خدا بىحرمتى كردهام؛ و شاه به او مىگفت: بسيارى از درباريان من مانند تو، هم خانه خدا را بوسيدهاند و هم بر لب جام بوسه زدهاند، به خاطر رضا و پاس فرمان من شراب بخور. اما اين مرد بزرگ خداجوى كريم گوهر همچنان تحاشى مىكرد و من گاهى شاهد بودم كه پادشاه شش يا هفت ساعت او را بر سر مجلسانه نگاه مىداشت، به وى اصرار و گاهى بىاحترامى و بدخويى مىكرد كه شراب بخورد، و با همه مخاطرات و صدماتى كه متصور و محتمل الوقوع بود فرمان نمىبرد. و گاه شاه دستور مىداد بر صورت و يقه پيراهن يا دهانش شراب بريزند. همه اين كارهاى زشت و ناهنجار و جنونآميز را در حالى كه مست و گرم بىخودى بود انجام مىداد، اما وزير مردانه رو راست طبع ستوده كار بىآنكه از اين زشتگاريهاى نفرت انگيز خاك ناك در شگفت بماند همچنان از خوردن شراب خوددارى مىكرد؛ و سه بار شاه او را به سبب نافرمانى تهديد به مرگ كرد. در چنين حال افرادى به پاى صدراعظم مىافتادند و به او مىگفتند: عالى جناب، آيا بهتر نيست يك پياله شراب بنوشيد و خود را از كشته شدن برهانيد؟ و او جواب مىداد: جان من در يد قدرت اوست، اما بر دينم حقى ندارد، و من بر خود اين مىپسندم كه كشته شوم، اما در دينم خللى وارد نيايد. (شاردن، ۱۳۷۲ ج۳ ص ۱۱۵۵ و۱۱۵۶).
اینكه مصاحبهشونده شیخعلیخان را فردی نالایق و بیكیاست میداند و با یك كلیگویی و بدون تحلیل و ارایهی سند؛ اتهامات واهی وارد میكند، سخن كاملا نادرست و بیاساسی است. یكی از خصوصیات بارز شیخعلیخان در روابط خارجی؛ استقلال عمل وی است و به كلیت و تمامیت ارضی ایران اعتقاد دارد و مانع از سواستفادهی بیگانان از قومیتها و اقلیتهای مذهبی است و همین امر سفرا و دستگاه دیپلماسی فرنگ را وادار به واكنش میكند.
شاردن در جلد دوم كتاب خود مىنويسد: روزى كه وارد اصفهان شدم، و بيشتر وقت روز بعد را به ديدار اروپاييان مقيم پايتخت و برخى شخصيّتهاى مهم ايران و ارامنهاى كه در سفر اول با آنان آشنا و دوست شده بودم، گذراندم. اوضاع ايران جز آن بود كه در سفر اول ديده بودم. همه چيز تغيير يافته بود. افراد مهم و سرشناس و نامورى كه پيش از مرگ شاهنشاه فقيد در دربار راه داشتند يا مرده بودند يا مغضوب و از دربار رانده شده بودند. امور دربار و كشور به جوانانى ناداشت و بىتجربه و نالايق سپرده شده بود. شيخ على خان صدراعظم دانا و دورانديش و درستكار چهارده ماه پيش معزول و مغضوب شده بود و سه تن از بزرگان وظايف صدارت را انجام مىدادند. آنچه براى من سخت ناخوشايند و مايه نگرانى و پراگندگى خاطر بود اين بود كه مىگفتند شاه دگربار سر آن دارد صدارت را به كف كفايت شيخ على خان بسپارد، و اين چنان كه اشاره كردم براى من مايه ناراحتى خيال بود زيرا شيخ على خان اصولا به اروپاييان و مسيحيان خوشبين نبود. و با آنان دشمنى مىورزيد. دو ديگر اين كه نه رشوه مىگرفت و نه توصيه و تحفه مىپذيرفت. وجودى فساد ناپذير بود، و دايم در اين انديشه بود با كاستن مخارج بىجاى دربار و جلوگيرى از كارهاى ناشايسته بر اعتبار و قدرت و جمعيت كشور بيفزايد؛ و بيم از آن داشتم كه وقتى بدين مقام بزرگ رسيد شاه را از خريدن جواهرات من كه به سفارش، و كاملا به دلخواه پدرش خريده بودم و آورده بودم مانع آيد. (شاردن ج۲ / ۱۳۷۲ ص ۴۶۳)».همانگونه كه اشاره شد، كمپفر گزارش ضدونقیضی درباب اوضاع اجتماعی سیاسی شاه سلیمان در مقابله با دولت عثمانی ارایه میكند درحالیكه در جایی دیگر صراحتا وجود شیخعلی خان را عامل ناموفق شدن جنگ با عثمانی میداند؛ با توجه به معاهداتى كه ميان ايران و عثمانى در دوره صفوى منعقد شده، مىتوان مطمئن شد كه صفويان كاملا به اين قراردادها پايبند بوده و اين عثمانيان بودند كه در موقع ضعف ايران، تا آذربايجان و تبريز مىآمدند. اصولا بايد دانست كه صفويان، قدرت نظامى لازم را جهت برخورد با عثمانىها نداشته، عموما حالت تدافعى داشته و واقعا نيازمند صلح بودند. و این مهم را وزیر اعظم به خوبی میدانسته است آنچه كه درباره همكارى ايران و فرنگ در اين باره آمده، تنها در حد حرف و از نظر ايرانيان، براى تهديد دولت عثمانى بوده، و به طور عملى هيچ گونه وحدت و همزمانى در حملات دو طرف به عثمانى، رخ نداده است.
خواندن تاريخ دقيق اين دوره، مىتواند اين حقيقت را ثابت كند كه جز در سالهاى اندك، طى دهها سال، هيچ واقعه خاصى ميان اين دو دولت روى نداده است. كمپفر كه از فرنگ براى تحريك ايران به جنگ با عثمانى، در دوره شاه سليمان به ايران آمده، مىنويسد: هدف از سفارت ما در دربار ايران بيشتر، اين بود كه شاه ايران را وادار به يك لشكركشى مشترك بر ضد تركها كه در بحبوحه صلح، بغداد را از جنگ پدر بزرگش صفى خارج كرده بودند، بكنيم. فقط چون وزير اعظم- شيخعلیخان زنگنه- با اين كار موافق نبود، كوششهاى ما به جايى نرسيد. (كمپفر ۱۳۶۳ ص ۸۵) كمپفر چند دليل را به نقل از شيخعلیخان براى اين اقدام خود آورده است: نخست آن كه جنگيدن با عثمانى بر خلاف قرارداد ما با خواندگار (این نامی است كه ایرانیان به سلطان ترك دادهاند)، دوم آن كه شرايط فعلى ما به ما اجازه چنين اقدامى را نمىدهد. (همان، ص ۸۵) پس از آن شيخعلیخان تجربه مربوط به زمان شاه عباس اول را بيان میكند كه: وقايع دوره شاه عباس كبير به ما مىآموزد كه چنين اتحادى خطرناك است؛ زيرا او هم با فرنگىها متحد بود ولى چون مسيحيان بدون اطلاع قبلى و موافقت او، با تركها عهد مودت بستند، او ناگزير شد كه تمام بار جنگ را يك تنه به دوش بكشد. (همان، ص ۸۵) برخلاف نظر كمپفر كه مخالفت شیخعلیخان را ناشی از حسادت وی به خاطر فتوحات مسیحیان میداند اما سخنان شیخعلیخان نشان میدهد كه سیاست وی در اتخاذ رویهی حسن همجواری با قدرتهای رقیب اما همسایهای چون عثمانی و روسیه مبتنی بر مقتضیات و منافع ایران در آن زمان بوده است.
همچنین مخالفت و بدبینی وی نسبت به مسیحیان نشان میدهد كه به سیاستهای همهجانبهی قدرتهای غربی در تضعیف صفویه و عثمانی [دو قدرت بزرگ سرزمینهای اسلامی] در ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، واقف بوده است. جميلى كاررى سفير ديگر فرنگىها نيز در اين باره مىنويسد: نخست وزير او [سليمان] كه از طرفداران جدى دوستى با تركها بود، اعتقاد داشت كه تركيه در واقع براى ايران سدى است در مقابل مسيحيان. اگر روزى تركها منهدم و نابود شوند، حتما نوبت حمله به ايران خواهد رسيد و براى ايران، در برابر آنان پايدارى امكان نخواهد داشت. در اینكه شیخعلیخان زنگنه بر تحولات منطقه و ایران به نسبت شاه [شاه سلیمان] احاطهی بیشتری داشته شكی نیست. (جعفريان، ۱۳۷۹ ص ۳۶)
……………………………………………..
منابع
۱- ادموندز، سیسیل.جی (۱۳۸۲ش) كردها، تركها، عربها، چاپ دوم، ترجمه ابراهیم یونسی، انتشارات روزبهان.
۲- اولئاریوس، آدام (۱۳۶۹ ش) سفرنامهی آدام اولئاریوس یا اصفهان خونین شاه صفی، ترجمهی مهندس حسین كردبچه، انتشارات شركت كتاب برای همه.
۳- باستانی پاریزی، محمدابراهیم (۱۳۵۷ ش) حماسه كویر، چاپ دوم، انتشارات امیركبیر.
۴- باستانی پاریزی، محمدابراهیم (۱۳۶۴ش) سیاست و اقتصاد در عصر صفوی، چاپ اول، انتشارات صفیعلیشاه.
۵- تاورنیه، ژان باتیست (۱۳۸۹ ش) سفرنامهی تاورنیه، چاپ دوم، انتشارات نیلوفر.
۶- جعفريان، رسول (۱۳۷۹ش)، صفويه در عرصه دين فرهنگ و سياست. چاپ اول، ناشر پژوهشكده حوزه و دانشگاه/ تهران.
۷- جعفريان، رسول (۱۳۷۸ ش)، صفويان از ظهور تا زوال. انتشارات اندیشه معاصر/ تهران.
۸- راوندى، مرتضى (۱۳۸۲ش) تاريخ اجتماعى ايران، چاپ دوم، ناشر انتشارات نگاه/ تهران.
۹- رهربرن (۱۳۴۹ش) نظام ايالات در دوره صفويه، چاپ اول، ترجمه: كيكاوس جهاندارى، ناشر بنگاه ترجمه و نشر كتاب/ تهران.
۱۰- سانسون، مارتین(۱۳۴۶ ش) سفرنامه سانسون، ترجمه تقی تفضلی، انتشارات ابن سینا.
۱۱- سلطانی، محمدعلی (۱۳۷۲ش) تاریخ مفصل کرمانشاهان. جلد ۴ و ۵، چاپ اول، انتشارات سها/تهران.
۱۲- سلطانی، محمدعلی (۱۳۷۲ش) ایلات و طوایف كرمانشاهان. جلد ۲ و ۳ و ۴ و ۵ چاپ اول، انتشارات سها/تهران.
۱۳- صفا، ذبيح الله ( ۱۳۷۸ش) تاريخ ادبيات در ايران، چاپ هشتم، ناشر انتشارات فردوس/تهران.
۱۴- صفاكیش، حمیدرضا (۱۳۹۰ ش) صفویان در گذرگاه تاریخ، چاپ اول، انتشارات سخن
۱۵- طباطبایی، سیدجواد(۱۳۸۱ ش) دیباچهای بر نظریهی انحطاط ایران، چاپ دوم، نشر نگاه معاصر.
۱۶- شاردن، ژان (۱۳۷۲ش) سفرنامه شاردن، ترجمه: اقبال يغمايی، چاپ اول، ناشر توس.
۱۷- كاررى، جملى (۱۳۴۸ش)، سفرنامه كاررى، ترجمه: عباس نخجوانى و عبدالعلى كارنگ، چاپ اول ناشر اداره كل فرهنگ و هنر آذربايجان شرقى.
۱۸- كروسينسكى، تادیوزیودا (۱۳۶۴ش) سفرنامه كروسينسكى، ترجمه: عبدالرزاق دنبلى مفتون. محقق/ مصحح: مريم مير احمدى، چاپ اول، ناشر توس/ تهران.
۱۹- كشاورز، اردشیر ( ۱۳۸۲ ش)، زندگان عرصهی عشق، چاپ اول، انتشارات طاقبستان/كرمانشاه.
۲۰- كمپفر، انگلبرت (۱۳۶۳ ش) سفرنامه كمپفر، ترجمه كیكاوس جهانداری، چاپ سوم، انتشارات خوارزمی.
۲۱- نوايى، عبدالحسين (۱۳۵۳ش)، شاه عباس، مجموعه اسناد و مكاتبات تاريخى همراه با يادداشتهاى تفصيلى. چاپ اول، ناشر بنياد فرهنگ ايران/ تهران.
۲۲- نوائى، عبدالحسين (۱۳۶۰ش) اسناد و مكاتبات سياسى ايران، از سال ۱۰۳۸ تا ۱۱۰۵ ق همراه با يادداشتهاى تفصيلى، چاپ دوم، ناشر بنياد فرهنگ ايران/ تهران.
۲۳- نوايى، عبدالحسين (۱۳۶۳ش) اسناد و مكاتبات سياسى ايران، از سال ۱۱۰۵ تا ۱۱۳۵ ق. همراه با يادداشتهاى تفصيلى، ناشر مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى/ تهران.
۲۴- نوايى، عبدالحسين (۱۳۸۹ ش) روابط سیاسی و اقتصادی ایران در دوره صفویه، چاپ ششم، سازمان مطالعه و تدوین كتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) تهران