نگاهی به کتاب ” آواز سنگها” به قلم برومند نجفی
برای نوشتن داستان کوتاه درخشان به عرق ریزی روح محکوم هستی. هنری جیمز
.
داستان کوتاه تجربهای مشترک بشری است که در هر برههای از زمان ملتهای مختلفی در نقاط دنیا در خلق آن خوش درخشیدهاند. تا اوخر قرن نوزدهم روسها داستانهای کوتاه عالی و بسیار خوبی به یادگار گذاشتند، سایهی بلند چخوف هنوز از پس صد و چند سال برسر نویسندگان ماندگار شده است. در قرن بیست داستان نویسان اروپایی و سپس امریکای شمالی و جنوبی در تکامل و غنای آن کوشیدند. اما در زبان فارسی این گونه از نوشتار قدمت چند صد سالهای دارد و به نمونه های میتوان اشاره کرد؛ داستان تاریخی حسنک وزیر بیهقی که از اسلوب تاریخ نویسی صرف خارج شده و پا به روایتی شخصی در قرن چهارم گذاشته یا داستان قاضی همدانی سعدی در قرن هفتم به همان زیبایی داستانهای کوتاه امروزیناند. در این میان داستان کوتاه در دهه۴۰ و۵۰ شمسی به اسلوب و ساختار تثبیت شدهای در زبان فارسی دست یافت. اگر از این بحث بگذریم هدف از این مقدمه برشمردن چند شاخص است که بنظر نگارنده اهمیت بلامنازعی در داستان کوتاه دارد .
۱- “پرداختن به جزئیات در حین اختصار” شاید کاری ناممکن و سخت باشد. اما مگر عصر ما و اصل هنرجمیع اضداد نیست؟ داستانهای زیادی برای نمونه میتوان عنوان کرد که جزئیات جای اطلاعات اضافی و پراکنده را گرفته است. در این زمانه نو جزئیات از کلیات مهمتر وقابل درکتر شدهاند. جزء های که به اندازه یک کل میتواند بزرگ باشد!
شاید اولین نویسندهای که از این اصل پیروی کرد همینگوی داستان نویس آمریکایی است. داستانهای که در جملات وکلمات نهایت دقت وصرفه جویی را به خرج میداد. استفاده نکردن از صفت ویژگی بارزی به داستانهایش بخشیده بود.
۲- “کلک زدن ممنوع” نوشتن برای فریفتن وغافلگیری مخاطب بجای بخشیدن آگاهی و ایجاد شور و شوق در او کاری ناپسند است. این اصطلاح را ریموند کارور داستان نویس آمریکایی در یکی از مقالاتش بیان کرد. اغلب پایان بندی داستانها که ساختار داستان را بگونهای طرح ریزی میکنند که مخاطب در آخر داستان متوجه میشود که نویسنده قصد فریفتن وکلک زدن به او را داشته است شایسته اثر هنری نیست. شاید بتوان گفت صداقت مهمترین ویژگی نویسندگان رئالیست است. شاید اسمداستان نویس فرانسوی اُ.هنری در این مورد بر سر زبانها باشد.
۳- “دادههای پنهان” نقش اساسی در فریبایی داستان میتواند ایفا کند. سکوتهای معنا دار در داستانها، ناگفتهها و گفتهها را دو چندان میکند. اطلاعات مسکوت شده و رازهای بر ملا نشده حتی پس از اتمام داستان باخوانندگان باقی میماند. رازهای که مخاطب با خود خواهد داشت. در داستانهای ریموند کارور نویسندهی آمریکایی نمونههای بسیاری از این دست میتوان یافت.
مضامین دیگری هم میتوان عنوان کرد که آنرا به عهده خوانندگان میگذارم. شاید اینها گزارههای جهان و زمانشمولی باشند که همیشه اهمیت داشته باشند تا اینکه قوانین سفت و خشکی که روزی باید شکسته شوند.
۱.چپ سیاسی
سیاست، عشق، علم و هنر رویههای از حقیقت (بدیو) هستند. حقیقت به معنای صحنهای که انسان به شک میرسد و شکسته و از خود فاصله میگیرد تا یک امرکلی انتزاعی. اجتماع انسانی هنگامی که به سد محکم و مقتدر سیاست بر میخورد سیمای انسان عصرش را به نمایش میگذارد. بعضی از داستان این مجموعه را میتوان در ذیل این گفتمان بررسی کرد. انسان و سیاست. چهار داستان از مجموعه حول رویکرد و تاثیر تاریخی چپ در سه برهه تاریخی متفاوت میچرخد داستان “مارکس هم بچه داشت” مربوط به دهه پنجاه و مبارزات مسلحانه و رمانتیسم انقلابی است داستان “ابلق” و “دریا آرام است ” مربوط به اتفاقات دهه شصت که شکست و سرخوردگی و جراحات آن تا دهه هفتاد مشهود است و داستان “آخرین سفر” مربوط به همین سالهای اخیر که سفری با یاد و خاطرهی گذشتگان است. وارثینی که در میانه انباشت گذشته و جستجوی شادی در تقلایند.
ابلق قصهای به گذشته است داستانی که از خلال گفتگوی زن و مردی که هردو بنحوی مقهور ایده ها ومفاهیمی شدند که انگار مانند سدی مانع شکل گیری طبیعی جریان زندگی اجتماعی آنها شده است. مرد که چند روزی است که از زندان آزاد شده و برای برگشتناش به زندگی سراغ همرزم (زنی )سابقش میرود و پی زنش(رعنا) را از او میگیرد. زن در آخرهای داستان به او میگوید که او هم از رعنا بی خبر است اما طبق آخرین شنیدههایش با رعنا که ده سال بیشتر از آن میگذرد امکان اینکه به کشور دیگری رفته و پناهنده شده باشد زیاد است.
کمونیسم به مثابه مذهب تاثیر غیر قابل تصوری را بر آدمهای دهه۳۰، ۴۰ ،۵۰ ،۶۰ و۷۰ ایران گذاشت. در دهه ۷۰ سرخوردگی از مذهب کمونیست باعث تغییراتی عمده در افکار ایرانیان بویژه جامعهی روشنفکری وحتی نویسندگان شد.
شخصیتها که هر دو متعلق به آن ایدهها هستند اما با دو سرنوشت متفاوت. مرد در دههی ۶۰ به زندان میافتد اما زن پس از اینکه مدتی مخفی میشود و نجات مییابد. ازدواج می کند و به زندگی ادامه میدهد. باز تولید سیاست بر سرنوشت فرزندان آن دو نیز مشهود است .
با یک نگاه استعاری کارکرد سد یه کارکرد دوگانه پیدا میکند شخصیت های داستان بنا بر گریزی که به سلف سرویس دانشگاه زده میشود، افراد آرمانگرایی هستند که میخواستند توده را آگاه کنند و آن ها را به مدینه ی فاضله، جامعهی بدون طبقهی، توحیدی ببرند. اما وقتی نگاه ابلق گون سیاه و سفید، برای گذر از این سیاهی و رفتن به سمت سفیدی باعث شد که زندگی آنها دستخوش طوفانی هولناک گردد. منجر به انقلابی شود که عموما بچه های خودش را کشت یا مجبور شان کرد باورهایشان را( بچه ی رعنا و نادر در داستان)سقط کند.
کارکرد سد این سوال را پیش میآود که آیا این ها با این افکار آرمانگرایانه میخواستند سد را بشکنند و آن آب مانده را جاری و ساری کنند؟ یا خودشان نیز تبدیل به سدی، مذهب کمونیسم، در راه اندیشههای خود شدند؟
در آخر مرد سرگردانتر و درماندهتر به زندان دیگری باز میگرداند. سلول انفرادی بزرگ تری در جامعه که این بار تهی از هر آدمی شده است.
زندگی انسان های این عصر جدا از سیاست نمیتواند باشد. چنان که نادر وحتی همفکرانش بعد از این همه سال باز در چنبر سیاست گرفتارند. شخصیتهای داستانها هرکدام بنحوی تحت تاثیرمستقیم جریانات فکری هستند و تاثیر آن بر سرنوشت وزندگیشان مشهود است. از مرگ سرخ تا زندان و فراموش کردن ، از آرمانگرایی تا سرخوردگی وگذر این شصت سال اخیر در فضای داستانها موج میزند.
در داستان مارکس هم بچه داشت روایت چریک های آرمانگرای است که دل در گرو مبارزه مسلحانه بستهاند. آنها در بین وضعیت انقلابی تقلا و دست و پا میزنند و میان استراتژی بقاء و اقدام مسلحانه مردداند و شاید بهمین خاطر هالهای از رمانتیسمی انقلابی آنها را در خود فرا گرفته است. از گروه سرگردان چهار نفرهی آنها رهبر اصلی بنام حمید کشته شده و راوی که در طول داستان با رفیق مردهاش مونولوگوار حرف میزند و او را خطاب قرار میدهد بقا را استراتژی قابل قبولتری از اسلحه می دانست زنده میماند. و انتطار دیدن نوزادش که دو ماهاش شده و از همه پنهان داشته معنای دیگری به داستان میبخشد.
در دریا آرام است با مردی رو به رو هستیم که با نام مستعار به شهری مرزی و ساحلی که در انقلاب فرهنگی بعد از انقلاب اخراج شده پناه برده است. در آنجا مهمانخانهای خریده و افکارش درگیر جوانی فراری است که دیروز ماموران به دنبالش به مهمانخانه آمده بودند.
در داستان آخرین سفر شخصتهای داستان به سیاهکل و دیلمان سفری میکنند. زوجی جوان که غمگین و نومید در پی زندگی شادی هستند برای استراحت و خرید به شمال و کنار دریا آمده اند اما مرد پیشنهاد میکند که این بار به جنگل هم بروند که از نظر او از دریا زیباتر است و جنگل هم نزدیکشان است، نرسیده به لاهیجان به سمت سیاهکل میروند. جایی که صحنهی اولین اق دام مسلحانه برعلیه رژیم سابق در بهمن سال ۱۳۴۹بوده است. آنها در مه و جنگل فرو میروند. تنها یک اشاره غیر مستقیم بسیار دور به واقعه سیاهکل میشود آن هم مربوط به یک بند شعر “آفتابکاران جنگل” است، یادش آهویجنگل دور، که از صدای ضبط ماشین یک مرد و زن دیگر است. اسم داستان هم کارکردی دوگانه به داستان میبخشد. سفری که پایان همه چیز بود.
۲- غول سیمانی جنگ
نوشتن داستان با فرم نامه از دیر باز تا اکنون رایج بوده است. استفاده از این فرم ویژگیها و پیچیدگیهای منحصر بفردی دارد که اکثر نویسندگان برای زور آزمایی و نشان دادن استعداد خود پنجه در پنجهی آن افکندهاند. داستاننویسان مطرحی چون کارور ،کورتاسار و یا داستان درخشان معصوم اول هوشنگ گلشیری در زبان فارسی که همه در اوج کمال نوشته شدهاند.
داستان آواز سنگها نامهای است که به موضوع جنگ و عشق میپرازد. نامهی افسری برای معشوقاش درباره جنگ و جدایی. سدی که افسر در نامهاش مدام از آن حرف میزند و از آن بعنوان غول سنگی یاد میکند در حال ساخته شدن است و یگان نظامی که وظیفهی مراقبت ونگهبانی از سد را در برابر حملات دشمن برعهده دارد در آنجا مستقر است.
بر بستر جنگ (نهاد) در مقابله با عشق (برابر نهاد )چه برایندی(همنهادی) شکل خواهد گرفت؟ آیا انتخاب زیستن در تنهایی نتیجه قابل قبولی است؟ هرچند برخورد دیالکتیکی با این گزارهها شاید کاری نه چندان درست باشد. اما راهی به ناکجاآباد نیست. جنگ آغاز و پایان انسان است. زندگی انسانها هنگام جنگ تغییراتی سریع وپیش بینی ناشدهای بخود میگیرد که بر تمام آیندهشان سایه میافکند.
۳- اضطراب،یاس
دوداستان آبی و نگذارنسیم بوزد روایت اضطراب و یاس است. در داستان آبی روایتی محدود به ذهن یکی ازشخصیتها ست. مسئله ی خیانتی که در داستان مطرح میشود بر خلاف یک نقد اخلاق گرا ، مورد قضاوت قرار نمی گیرد بلکه تنها حس و حال مرد داستان و چگونگی تعاملش با این اتفاق را توصیف می کند. شاید بشود گفت اصل داستان چگونگی شرح دلهره و ترس از تبعات یک اتفاق است تا خود اتفاق. بیان کردن دلهره و اضطراب شخصیت اصلی.
آغاز داستان با تصویری خوشایند شروع میشود: توصیف جسدی که در ته یک گرداب فرو رفته و ما نمی دانیم این اتفاق چرا و چطور رخ داده اما بعد با یک فلش بک کم کم متوجه میشویم اوضاع از چه قرار بوده است.
اما باز هم آنجا بخش کمی از ماجرا بیان میشود و مخاطب هنوز نمی داند که از کجا به کجا قرار است برسد. در یک فلاش بک دیگر ما به عقبتر بر می گردیم و کم کم متوجه مسئله ی خیانت میشویم.
در اوایل داستان جمله ای هست که مخاطب را در ابهام خودخواسته ی ابتدای داستان نگه می دارد آنجا که راوی میگوید:
..بخواهد چاقو را در بیاورد و توی شکمش فرو کند…
خواننده فکر می کنه که شخصیت اصلی شاید میخواد که چاقو رو دربیاورد و توی شکم هانی فرو کند. اما میفهیمیم که عکس این عمل اتفاق افتاد
اما شاید در خوانش دوم و بعد از دانستن ماجرا تازه می فهمیم که شخصیت اصلی به خاطر عذاب وجدان و پایان دادن به ترس و اضطرابش” [ از هانی] بخواهد چاقو را در بیاورد و در شکمش فرو کند” را در نظر داره.
نیاوردن و ننوشتن یک اسم یعنی (از هانی) یا یک ضمیر یعنی (از او)، این جمله رو گنگ کرده که گمان بر آن است قصد نویسنده هم همین به تعلیق در آوردن خط و ربط داستان تا به انتهاست.
در مورد حال و هوای پر از تردید و دلهرهی شخصیت اصلی هم دو جا دو جمله متضاد آورده شده است. یکی در اول داستان که میل و کشش شخصیت اصلی به منیر با این جمله ی اغراق گونه بیان میشه: تاریکی اتاق در سفیدی تنش محو بود. و اما بعد از رخ دادن ماجرا و فروکش کردن آن میل و کشش، جمله ی مخالف این گفته میشود به این شکل که: سفیدی تن منیر در تاریکی محو بود.
این دو جمله خودش گویای حال و هوای پر تعلیق شخصیت اصلی داستان است. که البته با توصیفات دیگر داستان تشدید میشود.
دو جمله ی متضاد دیگر هم جلب توجه می کرد که گویا هر کدام به یک شخصیت تعلق دارد. اول داستان که هانی احتمالا شک کرده و این خیانت را به شکل گل های قالی ای می بیند که بهم وصل هستند.
و جمله ی دوم که احتمالا متعلق به شخصیت اصلی دستان باشد که گل های اسلیمی به هم وصل نیستند. اینطور برداشت کرد که هانی به سبب زخمی که خورده هر چیزی را به هم ربط میدهد مثلا در اینجا زنش را با شخصیت اصلی.
ولی شخصیت اصلی به سبب حس بدی که به رابطه اش با منیر دارد، نمی تواند بپذیرد که دو نفر اگر چه به لحاظ تنی به هم نزدیک هستند اما به لحاظ عرفی/ شرعی/ وجدانی نمی توانند به هم نزدیک باشند.
ایهام دیگر هم تنگ ماهی است که دو جا آورده شده که بعد از خوانش داستان متوجه میشویم که ماهی میتواند کنایه ای از وضعیت شخصیت اصلی باشد در ابتدا تنگ و برای ماهی کوچک است و سپس تنگ عوض میشود. شاید مرگ یا قتل شخصیت اصلی داستان و رهانیدن او از بار ترس و اضطراب، عملی شبیه عوض کردن تنگ ماهی باشد که باعث راحتی او شدهاست.
جملهی دیگری مرتبط با تنگ هم نحوهی متفاوت دیدن تنگ است. این که تنگی را از کنار نگاه کنیم به سبب محدب بودن شیشه طبیعتا اجسام داخل آن اندازه واقعی ندارند. یا کوچکاند یا بزرگ. بلکه باید از بالا به آن نگاه کرد تا هر چیزی را به شکل واقعی آن ببینیم.
آیا شخصیت اصلی داستان تمام آن چه که بر خودش و منیر و هانی گذشته رو از کنار می بیند و دچاره توهم شده که هانی بو برده؟
یا ما به عنوان خواننده داریم از بالای تنگ به کل داستان نگاه می کنیم و واقعا متوجه حقیقت ماجرا هستیم؟ شاید نویسنده با این کنایه دارد به ما گوشزد می کند که کل داستان یک تنگ ماهی است. و تمام روابط داستان از ذهن شکاک و پر استرس شخصیت اصلی داستان دارد رد میشود.
زیرا جاهایی نشانه های سورئالیستی وجود دارد که تایید میکند مانند صحنهای که هانی از آبراه حمام وارد یا خارج میشود. یا در گوشه ی حمام چمباتمه زده است.
هر چه که هست اگر چه نویسنده به شکل صریح و قاطع رخداد اصلی ماجرا یعنی رابطه ی منیر و شخصیت اصلی رو قضاوت اخلاقی نمی کند، اما با انداختن شخصیت اصلی در یک گرداب ذهنی و عینی به ما میگوید هر رابطه ای می تواندیک گرداب باشد.
در نگذار نسیم بوزد داستان برخلاف داستان آبی به مرگ شخصیت ها ختم نشده و مرد این بار بجای اینکه سر از گردابه یک رودخانه که به سدی میرسد در آورد زنده است. این بار زمان گذشته و زن دیگر نمیخواهد بگذارد نسیمی برآتش عشقش بوزد! تصمیم به زندگی روزمرهای که واقعیت است گرفته و به فراموشی میخواهد پناه ببرد. شخصیت های این دو داستان دو روی یک سکه میتوانند باشد.
۴- روشنفکران
داستان ویار و سگ ها از هم خبر دارند داستان مرگ و زندان و زجر روشنفکران ایرانی است. ویار روایتی از قتلهای زنجیرهای در دههی ۷۰ است. کارمندی که با ادبیات دمخور است و از قضا به همسایگی دختر یکی از مقتولان دههی ۷۰ نقل مکان میکنند. راوی(زن مرد ) چنانچه از عنوان داستان بر میآید حامله است و نگران حال همسرش بخاطر اتفاقاتی است که این نقل مکان میتواند بر زندگی آنها داشته باشد. داستان دوم قصهی آوارگی و سرگردانی نویسنده ای است که به جای دورافتادهای تبعید شده که احساسات و افکار او را در برخورد با رفتارهای انسانی جامعه نشان داده میشود. انسانهای ظریف و حساسی که در برخورد با جامعه سرخورده و شکسته شدهاند. ماجرای پدر راوی پیش میآید که در هنگام پیری پسرهایش او را بگونهای بدست فراموشی سپردند. و تقابل آن با سگ راوی که گم شده و راوی نگران آن است که مبادا اتفاقی برایش افتاده باشد به خوبی نشان داده شده است.
.
.
.
یادداشتها،مقالات و ….. آرا و نظرات نویسندگان خود را بیان میکنند و بازتاب دیدگاهی از سوی هساره نیستند.