داستان
-
سـگ ها از هم خبـر دارند – صابر سلیمی
… الان عموهای پدرم کجا هستند؟ سینهی قبرستان، بچههایشان را میشناسم؟ نه. میبینمشان؟ نه. هم خون بودن پس چه معنایی…
بیشتر بخوانید » -
کسی از فردا خبر ندارد! – داستانی متفاوت از کیومرث بلده
نمیتوانم نفس بکشم. دستهایم دور گردن رضا پیچ خورده. هرگز تصور نمیکردم، زمانی فرا برسد که من و…
بیشتر بخوانید » -
“خێیار شامامەێ” – نوشته کانی عفتی
هرکسی رد میشد نگاهی به او میانداخت. برخی نزدیکتر میآمدند و برخی به نگاه و لبخندی و گاه چند کلمه…
بیشتر بخوانید » -
داستانک « کبریت » – کیوان کیخسروپور
با پاهای برهنه در میان برف می دوید. با موهای ژولیده و لباسهای مندرس و پاره. کتابهای خاک آلوده…
بیشتر بخوانید » -
” آغاز پایان ” داستانی کوتا از کیوان کیخسرو پور
دختربچه مداد کوتاه و شکسته شدهاش را روی طاقچه کنار ساز تنبور گذاشت. نگاه غمگنانهای کرد و رفت. مداد شکسته…
بیشتر بخوانید » -
داستانک “درنگ ” اثری از کیوان کیخسروپور
یه غروب خیس . یه جاده منگ بی تعادل . یه حس هول . بیرون زدن زنی سراسیمه ازخانه ای…
بیشتر بخوانید » -
داستانک « نشانی » – اثری از کیوان کیخسروپور
کنار دکه ی روزنامه فروشی ، روبروی تابلوی توقف ممنوع ، ماشین ایستاد . چهارراه، پر از ازدحام خوشبختی بود…
بیشتر بخوانید » -
چیزی که شد پاره ، وصله برنمی داره – نسیم توسلی از رشت
داستان برگزیده یازدهمین جشنواره کشوری داستان بانه « این هیچ باکیش نیست ، بچه های این دوره زمونه رو…
بیشتر بخوانید » -
” صدای تصادم ” – کیوان کیخسروپور
صدای تصادم ، در شب آبستن امید مفلوج . صدای شکستن . صدای خُرد شدن . قارقار تمسخر از درخت…
بیشتر بخوانید » -
” دیدار ” – اثری دیگر از کیوان کیخسروپور
Aگرمای بعداز ظهر بیداد می کرد .داخل مینی بوس مثل یک کوره ی داغ شده بود . راننده بالا پرید…
بیشتر بخوانید »