داستان

داستانک “درنگ ” اثری از کیوان کیخسروپور

یه غروب خیس . یه جاده منگ بی تعادل .

یه حس هول . بیرون زدن زنی  سراسیمه  ازخانه ای .

یه چتر شکسته ، که باد با خودش برد .

سد کردن راه زن .

– تف . بی …. نا ……

قل قل  خونابه تو گلوی تنگ جوب  .

– چرا ؟

– آقای رئیس ، چندبار ردش رو زدم . دیدم راسه .

– و شما ! مقتوله چرا تو  خانه شما رفت و آمد داشت ؟

مرد میانسال پریشان حال گفت :

– آقای رئیس چی بگم والله ؟! ….

ترکیدن بغض زن همراهش :

– قسم داده بود به هیچکی نگیم . مبادا شوهرش بو ببره  …

میگف اگه بداند ، می کشدش …..

میگف ، شوهرش تا خرخره زیر بار قرضه …. برای کمک خرج ، پرستاری مادر آقامون را می کرد …….

صدای دمپایی میان دوجفت پوتین .

صدای زنجیر . یه دالان تنگ . یه چهارپایه . یهو ……

مرد نفس نفس زنان ، چراغ را روشن کرد .

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا