نگاهی به سرودهی داستانی (کتاب گردنبند) شیرکو بیکس – رضا کریممجاور
كتاب گردنبند عنوان سرودهاي داستاني از شيركو بيكس است كه در سال ۲۰۰۶ سروده شده است. شيركو بيكس در گردنبند، بسيار موشكافانه وارد جزئيات دنياي زنانه ميشود و جهان زيباي زنانگي را از زبان يك گردنبند به تصوير ميكشد. گرچه برخي از آدابورسوم عاشقي در اين اثر نسبت به زمان حال، اندكي كهنه شده و شايد به دوران جوانيِ نسل شاعر نزديكتر باشد، اما شيركو با چنان ظرافتي از اين دنياي شگفتانگيز سخن ميگويد كه همهي نسلهاي بشري را تحت تأثير قرار ميدهد. شيركو در اين اثر كه مانند همهي آثار ديگرش نوگراييهاي ويژهي خود را داراست، همهي اشيا و پديدههاي بيجان را جان ميبخشد و در جهان و جملههايي ناب، آنها را به دو دستهي مؤنث و مذكر تقسيم ميكند و چارچوب نوشتار خود را برپايهي آن ميآفريند. اين متن در يك ژانر ادبيِ مشخص نميگنجد و درواقع داستاني است كه گاه به زبان شعر و ترانه بيان ميشود و گاه در قالب روايت داستاني سادهاي جلو ميرود و گاهي هم بهشكل نمايشنامه درميآيد؛ اما در مجموع، قصهی سرگذشت يك گردنبند مرواريد است، از روزي كه از دريا بيرون ميآيد تا روزي كه بهشكل يك گردنبند زيبا درميآيد و به گردن دختري زيبارو آويزان ميشود و همراه او به هرجا ميرود و ديدهها و شنيدههاي خود را براي ما تعريف ميكند. شايد شيركو با تركيب اين ژانرهاي متفاوت، بهشكلي آگاهانه و ناآگاهانه، اشارهاي به دنياي آشفته و بههمريختهي امروز دارد كه ديگر هيچ چيز ساده و ثابت و منطقي را برنميتابد.
در اين اثر، ما با نويسنده، راوي، روايت و شخصيتهاي داستاني (اصلي و فرعي) روبهرو هستيم و ميتوان اين متن را در ژانر نوعي رُمان (با رگههايي از شعر و ترانه و نمايشنامه) طبقهبندي كرد. شيركو كه پيشتر نيز در برخي از سرودههاي بلندش (كه خود آنها را رُمانشعر مينامد) از اين شيوهي سرايش تركيبي استفاده كرده، اما تاكنون با اين گستردهگي وارد حوزهي داستان نشده بود. البته در منظومهي بلند صندلي (انتشار در سال ۲۰۰۵) هم بسيار به اين شگرد نزديك شده است. نويسنده در فُرمي مدرن و امروزي، آغاز و پايان داستان را دايرهوار بههم پيوند ميزند.
شيركو در اين اثر با نوعي گرايش فمينيستي، به مشكلات زنان كرُد در جامعهي كردستان ميپردازد… زناني كه جامعهشان هنوز آنان را بهعنوان يك انسان مستقل و غيروابسته به مرد نپذيرفته است و همچنان از آنها با عنوانهايي چون «ضعيفه» و «عقل ناقص» نام ميبرد. به هر حال شيركو بيكس در اين سرودهي داستاني، از همهي انواع ادبي بهره گرفته و به جنگ با اين سنتهاي غلط رفته است، اگرچه در برخي موارد هم اندكي به افراط گراييده، اما اين مقتضاي دنياي شاعرانه است و نقدي بر آن نيست.
«گردنبندي از نژاد مؤنثام
اندامام آبي و
ديدگانام سبز است
از اهالي دريايم
نسبِ مادريام به خوابهاي «مرجان» ميرسد
نسب پدريام به قبيلهي «مرواريد» ميرسد
من در شهرِ ماهيها زاده شدم
ماماي من خرچنگي پيرزال بود
گويا مادربزرگام
قصهگوي پريان دريا بوده و
چون خروش خيزاب
هماره بيدار بوده است…
تا اينكه روزي
در زادني ديگر
گردنبندي زنانه شدم
و در سفري دور و دراز
چون سفرِ بلندِ باد و
چون خوابِ درازِ بيابان
از جنوب به شمال
با چند دخترْانگشتر و النگودختر و
چندين زنْگوشواره و زنْخلخال
سلانه سلانه
بر پشت تاريكا
بر پشت روشنا
بر پشت توفان و اشتران و
بر پشت غبار و بيابان و
بر پشت واژههاي عربي
به فرازها برده شديم و
سرانجام به شهري سفيد
به نزد ايزد برف رسيديم
در آن شهر
ويترينِ شيشهي بنفشهگونِ مغازهاي
در خياباني زردفام
نخستين خانهي خشكيام شد…
در ويترينِ سمتچپ، موچينِ مردانهي كجپايي، چارچشمي مرا ميپايد و هربار با ديدن من، سبيلاش را تاب ميدهد… او هميشه در آستان اتاقاش پرسه ميزند و پياپي موي چهرهاش را ميچيند. كسي هم او را نميخرد كه از دستاش خلاص شويم!
در ويترينِ سمتراست هم، زنجيرساعت مردانهاي هست كه سراپاي بدناش همچون دروناش پُرگره است… او همواره در حالِ خميازهكشيدن و كِشوقوسدادن بدن و بهرُخكشيدنِ ماركهايش است… ما را هم كه ميبيند، پاك ديوانه ميشود و بر لبهي ايوان خودنمايي ميكند و يكريز به ما چشمك ميزند!»
لازم به ذکر است که ترجمهی این سرودهی زیبا را در کتاب (مجموعه اشعار شیرکو بیکس) آوردهام که به همت مؤسسهی انتشارات نگاه در بهار ۱۳۹۶ منتشر شده است.