شعر نو

ای آن که نزدیکترین به من بودی – برومند نجفی

ای آن که نزدیکترین به من بودی
پیش از این
در هزار سال پیش!
در این میان
در میان غوغا و های و هوی کر کننده ی زندگی
هیچ مرثیه ی مرا برای مرگ عشق
به یاد آورده ای و سکوت خویش؟!

 

آن عشق
که در کالبد هر قلب فسرده ای
اگر که می دمید
قیسی دگر باره سر به بیابان می نهاد
آن عشق
وگر نسیم گون به سنگی می وزید
زنده می شد و چون آهوکی چست و تیز
جست می زد و می دوید.

ای آن که نزدیکترین به تو بودم
پیش از این
در میان هزاران و تو چو گنگی دیده خواب!
اکنون که عزیز گشته ای و نشسته بر اریکه ی سرور
هیچ زین فتاده به زندان رنج و حزن
یاد می کنی هنوز؟
روزی اگر
فرو ماندی به کابوس گاوان محنت و اندوه خویش
مرا یاد کن، مرا بیاب

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا