” تو را دوست می دارم ” اثری دیگر از برومند نجفی
بر سر راهم به سوی مرگ
مرگی چنان گرم آغوش گشوده بر من
که گویی فرزند خویش را
از پس سالیان دراز می بیند،
پروانه ای از دور دست
مرا به تماشا نشسته بود.
در شگفت شدم؛
در این راه پر هول مرگ انجام
پروانه حقیقتی است؟
یا رویایی محتضر
که هزاران سال بر بستر فراموشی خفته بود؟
منِ بی چشم
چشمان خویش را به اکراه مالیدم
نه… نه…
پروانه بر گل سرخی نشسته بود هنوز.
و مرا انتظار می کشید
منِ دل مرده ی لبخند بر لبان ماسیده
منِ دست از زندگی شسته ی بی خبر از شب و روز.
و رو سوی تو گرداندم…
آه ای پروانه ی من!
که ظهور تو در آن لحظات جانفرسای
مرا واداشت به بوییدن دوباره ی گل ها
و آشتی داد دست مرا با تن نازک باد
و روشن ساخت چشم مرا به روشنی آب.
تو را دوست می دارم.
به یاد می آرم که چون زندگی را
به سان زهر آبه ای در جام زمان می ریختم و می نوشیدم
تا آنگاه که تو آمدی
چون دوست عزیز دوران خوش کودکی
و قایم شدی در میان زیبایی های فراموش شده ی زندگی
و به شوق فریاد بر آوردی: مرا بیاب… مرا بیاب.
تو را دوست می دارم.