داستان

” آغاز پایان ” داستانی کوتا از کیوان کیخسرو پور

دختربچه مداد کوتاه و شکسته شده‌اش را روی طاقچه کنار ساز تنبور گذاشت. نگاه غمگنانه‌ای کرد و رفت. مداد شکسته آهی کشید و به بلندای تنبور نگاهی انداخت. سیم‌های تنبور زیر نور چراغ‌برق می‌زدند. تنبور پرسید: چرا آه می‌کشی؟ مداد شکسته گفت: من دیگر تمام شدم. دیگر ارزشی ندارم. تنبور گفت: اما دختر ک بهت امید داره. چراکه می‌توانست بندازدت توی سطل زباله.

مداد شکسته گفت: جدی میگی؟

تنبور گفت: آره.

مداد شکسته تا خواست بگه: اما …

تنبور گفت: منم یه روز جزئی از یه درخت سبز بودم؛ که خشکید. یه روز عده‌ای با تبر آمدن و قطع کردن. با خودم گفتم دیگه تمام شدم، و تو لهیب آتش می‌سوزم و خاکستر میشم؛ اما بردنم یه کارگاه و من …. حالا دل عاشق‌ها را تسکین میدم.

پایان من. آغاز دیگر ای بود. مداد شکسته با لحنی مردد از شک و امید گفت: اما من به فکرم نمیرسه استفاده‌ای داشته باشم. تنبور خندید و گفت: به تابلوی روی دیوار نگاه کن. تابلوی کفش‌های مندرس کار نقاش بزرگ. مداد شکسته گفت: خوب؟

تنبور گفت: اونم یه روز همین حرف تو را بهم زد؛ اما نقاش بزرگ اون رو در تابلوش جاودانه کرد و بهش معنا داد.

 مداد شکسته نفس عمیقی کشید و گفت: اما کی منو درک می کنه و به من معنا میده؟

 تنبور متفکرانه گفت: شاید یه نقاش. شاید یه … و ناگهان تنبور گوش‌هایش را تیز کرد و گفت: می‌شنوی؟ مداد شکسته گفت چه؟

تنبور گفت: صدای نفس‌های یه نویسنده است که داره ما رو می بینه و ما رو می نویسه. تنبور و مداد شکسته خندیدند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا