قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / ادبیات / داستان / ” پرونده ” داستانی دیگر از کیوان کیخسروپور
عکس از : خبر مغرب

” پرونده ” داستانی دیگر از کیوان کیخسروپور

گروهبان پشت میز نشست و پرونده را گشود . شروع به نوشتن كرد . بعد از مدتی سر بلند كرد و از راننده نیسان پرسید :

ـ شرح ماوقع ؟ ـ والله سر كار ما ماوقع و با وقع سرمان نمیشه . ولی اون چیزی كه با جفت چشام دیدم به حضورملازمان اقایی كه شما باشین عرض می كنم .ما هفت سر عائله داریم و همین ماشین لكنته زوار در رفته عهد بوق (اشاره به نیسان ) .ماشین كه نیس .” شینه” .اون روز جنازه یه ادم به رحمت خدا رفته ایی رو گذاشتیم پشت ماشین بردیم امامزاده حسن كه قربان ذات وجدش برم . خاكش كه كردن . تابوت را انداختیم پشت ماشین و با دو سه تا از برو بچه ها فلنگ رو بستیم .یعنی امدیم پس . از اونجا كه همه برق می گیردشان و ما چراغ موشی بز اوردیم و خوردیم به پست این پیرمرد ریش سفید . هوا سرد بود و این بیچاره سر جاده مثل بید می لرزید . از یك طرف جلوی ماشین تكمیل تكمیل بود یم . تو نمیری خودت بمیری گفتیم چه بكنیم چه نكنیم؟!سر اخر این دل ذلیل مرده مان طاقت نیاورد . زدیم رو ترمز . برای رضای خدا گفتیم :

– بپر پشت ماشین

گروهبان كه ازطرز حرف زدن راننده سبیل در رفته نیسان عاصی شده بود تو حرفش پرید و به پیرمرد مغموم كه كز كرده بود گفت :

– بقیه اش را تو بگو . خلاصه و جمع و جور .

ـ جناب سروان گردنم بشكنه . قلم پام خرد . دیشب تا صبح چشم رو هم نگذاشته بودم .پیری و هزار عیب . از فشار خون و درد كمر وهزار درد بی درمان .صبح كه از ابادی می خواستم بیام سر جاده صبر امد . بد بختی زد پشت گردنم . التفات نكردم . هرچه راننده می گه راسته . رفتم پشت ماشین . سوز سردی می امد كه مثل تیغ می برید . از سرما و خستگی و پیرمردی وسوسه شدم . شیطا ن رفت تو پوستم .رفتم تو تابوت و پتوی میت را كشیدم رو سرم . انقدر خوش بود و گرم كه با خودم گفتم :

– اوخیش برای مردن . والله بالله واگذارم به این قبله بی هیچ غرض و مرضی خوابم برد و دیگه هیچ حالیم نشد

گروهبان وسط حرف پیرمرد دوید و صحبتش را قطع كرد . انگاه رو به مرد دست وپا شكسته كرد و گفت :

ـ بقیه اش را مختصر و مفید تو بگو . مثل اینا قصه حسین كرد شبستری تعریف نكن

ـ بالای چشم . والله قربان من و حسینقلی پسر عمو هستیم . سی ساله كارمان جلاوی یه ( معامله گر احشام ). دیروز معامله خوشی كرده بودیم . دو سه ابادی پائین تر امدیم سر جاده . دست بلند كردیم . نیسان این لندهور ایستاد .

ما هم پریدیم پشت . تابوت این جنازه (اشاره به پیرمرد )را دیدیم . فاتحه ایی برای شادی روحش و جمیع اموات فرستادیم .و رفتیم سر حساب و كتاب . حسینقلی خدا رحمت پول می شمرد . لامصب تا چشمش به پول می افتاد هوش از كله اش می پرید . راستش از قدیم گفتن دو گاو اگه بو هم را نگیرن خوی هم را می گیرن . حواس منم پریده بود. خدا برای این هزاری های سبز نسازه كه ماشین خورد تو دست انداز و یه هو این میت ( اشاره به پیرمرد ) از خواب مرگ بلند شد و تو تابوت نشست . جناب سروان خوب نگاش كن . زنده اش از مرده اش خوفناك تره . بعدش حسینقلی خدا رحمت از ترس خودش را هوا داد و …. عمرش را داد به شما . منم پشت سرش پریدم شانس اوردم تو اون سرعت فقط دست و پام شكست

گروهبان سر بلند كرد . به فكر فرو رفت . ته خودكارش را می جوید . سپس زمزمه كرد

ـ تو كتاب قانون ذكر نكرده كه خوابیدن و نشستن تو تابوت جرمه . ولی ….ولی اخه اینجوری هم كه نمی شه . یه جسد رو دست ما مانده ……

پایان

همچنین ببینید

یادداشتی از یدالله بابایی درباره مجموعه داستان «آواز سنگ‌ها»

آواز سنگ‌ها دومین مجموعه داستان صابر سلیمی است که در ۸۹ صفحه، با طرح روی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.