گروهبان پشت میز نشست و پرونده را گشود . شروع به نوشتن كرد . بعد از مدتی سر بلند كرد و از راننده نیسان پرسید : ـ شرح ماوقع ؟ ـ والله سر كار ما ماوقع و با وقع سرمان نمیشه . ولی اون چیزی كه با جفت چشام دیدم …
ادامه نوشته »داستانک ( آتش و باد ) – کیوان کیخسروپور
تا حاجی وارد حجره شد ، کتاب شعر را زیر میز لیز دادم . آخه حاجی همیشه می گفت : سالهاست تو این حجره کار می کنی . مثل یکدانه پسر خودم می مانی . شعر و شاعری نان و آب نمیشه . شعر یعنی حرف مفت . شاعر هم …
ادامه نوشته »