شعر نو

ما فرو افتادیم… – شعری تازه از برومند نجفی

 

آرام و پر وقار گام می نهی به سوی من

و من نظاره کنان تو را، به شگفتی

همچو کودکی تماشای جهان را، به نخستین بار

از پای تا به سر غرق سرور و شادی ام.

 

نزدیک می آیی

آتشفشان دلم به جنبش افتاده است

نزدیک تر می آیی

و به ناگاه دلم از جا کنده می شود

و خروشی که بر می آورم از دل:

«من از شب موحش فراق گریخته ام، اینک

من در آغوش تو

من در آغوش گرم و روشن بامدادی ام.»

 

به ایامی که عشق ورزیدن، عاشق شدن، ماندن

غریب چنان می نُماید که در صحرای آفریقا

کسی از کوه یخ سخن گوید

ما بهم عشق می ورزیم

ما نرد عشق می بازیم.

 

و دستانم خستگی ناپذیر، هوس آلود، به خرسندی

به کندوکاو رموز تن تو چنان مشغول

که گویی هزاران سال پس از خلقت،

آدم و حواییم

ما به لطف عشق، بر زمان چیره

ما در بکرترین ثانیه های آغازیم.

 

ولی افسوس

همچو آن قفس پیمایان قاف اندیش

ما نیز غره گشتیم به خود آن سان

که هریک از ما ز سیمرغی، چه لاف ها می زد!

 

ما فرو افتادیم

ما از بلندای نخوت خویش

چه تلخ و فاجعه آمیز فرو افتادیم!

و چه غمبار است به خاک افتادن دو پرنده ی عاشق

به تیر هوا و هوس های کبرآلود

در سینه ی آن دو که رویاشان سر به قاف ها می زد!

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا