قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / ادبیات / شعر / شعر نو (صفحه 2)

شعر نو

” دستان من، دستان تو ” – اثری تازه از برومند نجفی

یک روز یک روز آفتابی و روشن یک روز پرشکوه نامیرا و روحانی دیگر بار من و تو همدیگر را باز خواهیم یافت. همچون دیدار تبعیدیان بابلی بنی اسرائیل عمو زادگان خویش را در «ارض موعود». آن روز که چشم های ما نور خویش را و سوی خویش را در …

ادامه نوشته »

آواز دهل ز دور شنیدگانیم؛ اثری تازه از برومند نجفی

  ما نخستین نیستیم و نخواهیم بود, و همچنین بازپسین، ز خَیل آنان که عشق را, چون سایه ی آتش بر دیواره ی غار می دیدند, گریزان ز سوزندگی و تَفَش. سایه روانی خفته در آسودگی و تنعم, پای پیمودنشان لنگ, ره توشه شان افتاده, چو دهقانی که هنگام درو, …

ادامه نوشته »

ما فرو افتادیم… – شعری تازه از برومند نجفی

  آرام و پر وقار گام می نهی به سوی من و من نظاره کنان تو را، به شگفتی همچو کودکی تماشای جهان را، به نخستین بار از پای تا به سر غرق سرور و شادی ام.   نزدیک می آیی آتشفشان دلم به جنبش افتاده است نزدیک تر می …

ادامه نوشته »

” تو را دوست می دارم ” اثری دیگر از برومند نجفی

بر سر راهم به سوی مرگ مرگی چنان گرم آغوش گشوده بر من که گویی فرزند خویش را از پس سالیان دراز می بیند، پروانه ای از دور دست مرا به تماشا نشسته بود. در شگفت شدم؛ در این راه پر هول مرگ انجام پروانه حقیقتی است؟ یا رویایی محتضر …

ادامه نوشته »

از مهر هیچ نشان نمی یابی – اثری تازه از برومند نجفی

    چشم مدار چشم مدار از این مردم بی باور ای آن که با خود از دیار عشق قصه های جان سوز فسانه گون داری. مخوان مخوان حدیث تلخ و شیرین وصلت های فراق آمیز بر گوش تن آنان که چون پیامبرشان بشارت ها دادی و کفر ورزیدند بر …

ادامه نوشته »

به هزارانی که عشق را پاس نمی دارند – برومند نجفی

به هزارانی که عشق را پاس نمی دارند و به آنی که عشق را وفادار است. …… آه ای عشق! ای عشق تنهای حسرت یاری به دل مانده! چون تاب آورده ای هزاران سال را به چشم فروپوشیدن بر گناه آنانی که به گزاف، صورت دل بر وجود سبز تو …

ادامه نوشته »

آیا مرگ از تو آدم خوشبخت‌تری می‌سازد؟ – حسین شکربیگی

اما کبریت زیر آوار بهمن از هوش رفته و عیسای ناصری هرچه می‌کوشد نمی‌تواند صلیبش را پنهان کند از چشم مرزبان‌ها! اما من، با کبریت، کبریت، کبریت گفتن گاه چراغِ خانه را روشن کرده‌ام! اما من گاه کبریت، کبریت، کبریت ‌                      راهم را پیدا کرده‌ام گل سرخ را برافروخته‌ام   …

ادامه نوشته »

شعری تازه از آیت نامداری

کم کم دارد باورم می‌شود دنیا مثل سه‌شنبه‌ای نحس دیر می‌گذرد و این ساعت لعنتی زمان را نمی‌فهمد آن‌روزها بیشتر از یک عمر لازم داشتم تا تنها زیباییت را مرور کنم با هر نگاه به کشف تازه‌ای می‌رسیدم   مثل رگه های طلا در معدنی قدیمی هر قدر پیرتر می‌شوی …

ادامه نوشته »

” ناجی ” – اثری از برومند نجفی

  در آن تاریکی بی پایان که گرفته بود مرا پیرامن، در آن هوای فسرده ی جانکاه که ره را نمی دانست چشم، و دست که برون آوردی، چون شاخه ای خشکیده شکسته و جدا می شد از تن، تو بودی که مرا با روشنی نگاه خویش به سوزنده ترین …

ادامه نوشته »

کۆڵانی تەنیایی – ژیکاڵ مەریوانی

  ئەگەر با بووم لە شۆڕەبی مارەم ببڕن هەموو جارێ  بە حەڵاڵی  دەس وپەنجەم  ئەئاڵێنمە ڤژەکانی… گەر  گۆزە بووم لە کانیاوێ مارەم ببڕن بە حەڵاڵی تێر تێر ماچی گۆنای کچاندەکەمەوە لەسەرکانی ئەگەر شاربووم لە ئاسمان مارەم ببڕن حەزم بە چاوە قرتەی ئەستێرانە.. بابزانن منی عاشق چەن نیو نیگای  یارەکەمم لە …

ادامه نوشته »