شعر نو

برای هشتاد و ششمین سالروز تولد استاد پرتو کرمانشاهی – وحید نظری کرمانشاهی

 

ای خویشتن سُرای دل تنگ

 

غرور خسته ی دوران ،

 

آنگاه که چشم گرگان ،

 

چون فریبی

 

رقص فانوس را

 

معنا میکرد

 

تو به دستگیری مردم آزاده

 

از جنگل و کوه و قلم

 

سرود حماسه سردادی

 

اگرچه خود همه

 

دریا بودی و جنگل و نور

 

ای خویشتن سُرای بیدار

 

غرور خسته ی دوران

 

در حیرتم از آن درد

 

از آن فرساینده ی نا فرسا

 

آن کهن همزاد انسان

 

_زنجیر_را

 

در این مرزبندِ  بیداد

 

به چه زجری ز اندیشه ات

 

زدودی

 

به هر کجا وناکجا ،به هر کران

 

و بی کران

 

چونان پرتوی از نور ره یافتی

 

تا زمین را گالیله وار

 

بر سینه ی آلوده ی آسمان

بنشانی

 

وبی نیاز از هر کس و هر چیز

 

زندگی را

 

در مسیر رفتن ها

 

به آغوش دریا رنگی به بخشی

 

گرچه در این معامله

 

باد از دلتنگی ات

 

سر به گریبان گرفت ،

 

اما

 

 

تو چون باران

 

سودای رویانیدن داشتی

 

و دف خورشید را

 

بر گوش فتنه آلود شب

 

چون گوشواری زرین

 

نقش زدی

 

ومن هرگز شک نخواهم کرد

 

که توسَن اندیشه ات

 

مارا به آن ساحل سپیده

 

تا در دروازه ی فردا

 

خواهد رسانید .

 

وحید نظری کرمانشاهی

   ششم مهر ماه نود و شش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا