برای هشتاد و ششمین سالروز تولد استاد پرتو کرمانشاهی – وحید نظری کرمانشاهی
ای خویشتن سُرای دل تنگ
غرور خسته ی دوران ،
آنگاه که چشم گرگان ،
چون فریبی
رقص فانوس را
معنا میکرد
تو به دستگیری مردم آزاده
از جنگل و کوه و قلم
سرود حماسه سردادی
اگرچه خود همه
دریا بودی و جنگل و نور
ای خویشتن سُرای بیدار
غرور خسته ی دوران
در حیرتم از آن درد
از آن فرساینده ی نا فرسا
آن کهن همزاد انسان
_زنجیر_را
در این مرزبندِ بیداد
به چه زجری ز اندیشه ات
زدودی
به هر کجا وناکجا ،به هر کران
و بی کران
چونان پرتوی از نور ره یافتی
تا زمین را گالیله وار
بر سینه ی آلوده ی آسمان
بنشانی
وبی نیاز از هر کس و هر چیز
زندگی را
در مسیر رفتن ها
به آغوش دریا رنگی به بخشی
گرچه در این معامله
باد از دلتنگی ات
سر به گریبان گرفت ،
اما
تو چون باران
سودای رویانیدن داشتی
و دف خورشید را
بر گوش فتنه آلود شب
چون گوشواری زرین
نقش زدی
ومن هرگز شک نخواهم کرد
که توسَن اندیشه ات
مارا به آن ساحل سپیده
تا در دروازه ی فردا
خواهد رسانید .
وحید نظری کرمانشاهی
ششم مهر ماه نود و شش