« خاطره ک » – کیوان کیخسروپور
« خاطره ک »
معلم ادبیات ، وسط کلاس قدم می زد . ایستاد و گفت :
– این شعری که برایتان می خوانم ، خارج کتاب درسیه . شعر « محمد زهری » . می خوام با شعر نو آشنا بشید ..
و با حالتی احساسی شروع به خواندن کرد :
– تا شکوفه ی سپید سیب ……
از آخر کلاس صدای همهمه به گوش می رسید . معلم برای ساکت کردن آنها با قدرت بیشتری تکرار کرد :
– تا شکوفه ی سپید سیب
تازیانه ای به دست باد دید …
صدای همهمه اوج گرفت . یکی زد زیر خنده . معلم سعی می کرد بر خودش مسلط شود . گفت :
– ریخت …..
صداها اوج گرفت . همه برگشتند و به ردیف آخر نگاه کردند . معلم با لحنی عصبی گفت :
نازنین چه زود رنجه می شود …
صدای خنده و درگیری فیزیکی به اوج رسید . معلم طاقت نیاورد . برگشت و با شدت گچی را که در دستش بود به سوی آنان پرتاب کرد . فریاد کشید :
– مگه با شما نیستم . چه خبره ؟! کلاس را رو سرتان گرفتید . دارم گلوی خودم را پاره می کنم تا شما چیزی یاد بگیرید …….
یکی از آخر کلاس بلند شد . محکم به معلم نگاه کرد . بدون هیچ اضطرابی در صدایش گفت :
– آقا ! ببخشید . وقتی شما شعر را نفهمیدی ، می خوای ما بفهمیم ؟!
معلم ادبیات ،ساکت شد . متعجب نگاهش کرد وگفت :
– من شعر را نفهمیدم ؟! اصلا می فهمی چه میگی ؟!
– بله آقا . می فهمم . مگه شاعر نمی گه ، « نازنین ، چه زود رنجه می شود»
شما چرا زود رنجه می شوید ؟!
سکوت بر کلاس حکمفرما شد . لحظاتی معلم در خودش غوطه خورد . به خود آمد . با گامهای مطمئن به سمت آخر کلاس رفت . دانش آموز ترسیده ، گردنش را کج کرد تا شدت سیلی کم اثرتر شود . معلم به نزدیکش که رسید ، چشمهایش را بست . معلم ادبیات دستش را دور گردن دانش آموز انداخت و بوسیدش .
.
تقدیم به روح معلم بزرگوار یداله یارمرادی .
شاعر و نویسنده ارزشمند .
این پست مال کیه یدالله یارمرادی پدر بزرگ منه
با سلام و احترام
مخاطب محترم هساره، نویسنده مطلب که مشخص هست و اینکه اگر سوالی در این رابطه دارید میتوانید از طریق کانال تلگرامی ما و … با همکاران ما در ارتباط باشین. لینک کانال @hisare11 میباشد
با تشکر