داستان

” صدای تصادم ” – کیوان کیخسروپور

صدای تصادم ، در شب آبستن امید مفلوج . صدای شکستن . صدای خُرد شدن . قارقار تمسخر از درخت باور عور .
دخترک مفلوج ، که یقه ی پیراهن مادر را به سختی می فشرد . جیغ زنان پرسید :
– بابا مُرد ؟!
مادر سرش را برسینه نهاد و گریست . از کنج تاریک اتاق ، روشنایی سیگاری ، چهره ارغوانی مردی ، ودرخشش سرد تیغه ی بی رحمی ، در نگاهی . چون چشمان گرگی در شب تار . گفت :
– آباج ! خدا رحمتش کنه . از این همه نداری و مریضی راحت شد .
از لای در نیمه باز حمام ، که بخار ازش بیرون می آمد ،سایه هیولا واری چمباته زده ، فندک را زیر زرورق کشید .با صدایی مرتعش پرسید :
– آق دایی ! دیه فی اش چنده ؟!
– نمیدانم . گمانم صدو پنجاه تایی بشه .
سایه که در دریاچه دودناک اوهام می رقصید ، محکم بر سرش کوبید.
– چه گنجی تو خانه بود و ما بی خبر بودیم .
گربه ی شب ، از قاب پنجره چوبی مستعمل ، به تابلوی « فراموش شدگان » می نگریست که سایه بلند تکیده ای ، در چارچوب درایستاد . از پشت ، ماه گویی زیر بغلش را گرفته بود تا نیفتد . دخترک جیغ کشید و خود را به سمت سایه روی قالیچه مندرس کشید .
– بابا ! دردت به جونم .
و به پاهای پدر افتاد . پدر گفت :
– چشم که باز کردم ، مرگ را به چشم خودم دیدم . نزدیک بود له بشم . ماشین آخری زد به جدول .
پدر دستی بر سر ش کشید .
– ولی …. ولی نمیدانم ….. من که کنار بخاری خوابیده بودم … چطور وسط جاده سر در آوردم …..
دخترک گفت :
– بابا ! آق دایی و داداش دوطرف پتو را گرفتن بردنت . خواستم بیدارت کنم که دهانم را گرف …..
مادر ، سر در گریبان برد و شدیدتر گریست .
سکوت ترکید . سایه شکست . سایه نشست . سایه رفت . چون جوی کوچکی به شط شب پیوست . صدای در . صدای تصادم . صدای شیون و فریاد . صدای قار قار تمسخر بر درخت باور عور . صدای هیچ ، از خیابان شنیده می شد .

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا