کتاب «وهرز کووچ» اثر مهناز مرادی، به زبان کردی کلهری نوشته شده است، این اثر نخستینبار در سال ۱۴۰۳ و در نشر آون به چاپ رسیده است. این کتاب از معدود آثار ادبیات کودک به زبان کردی است که بهجای تمرکز بر روایتهای بومی یا افسانهای، به پدیدهای طبیعی و جهانشمولی همچون مهاجرت پرستوها میپردازد و از خلال آن، مفاهیم عمیقتری چون «دوری»، «فقدان»، «رشد»، «مقاومت» و «خانه» را برای کودک بازنمایی میکند.
۱) در بافت فرهنگی کُردستان که مهاجرت، کوچ فصلی، و جدایی از سرزمین از تجربههای جمعی و تاریخی مردم است، انتخاب چنین موضوعی خود بار معنایی و نمادین مهمی دارد. نویسنده با هوشمندی، این تجربۀ جمعی را به زبانی کودکانه و استعاری بازآفرینی کرده است.
۲)درونمایه و مفاهیم محوری
الف) کوچ به مثابۀ رشد
در ادبیات کودک، «کوچ» اغلب استعارهای از رشد و بلوغ است. کودک، همانند پرستو، ناگزیر است روزی از مأمن امن خانواده جدا شود و با دشواریهای طبیعت و جامعه روبهرو گردد. در «فصل کوچ»، این روند با توقف اجباری جوجهها در خانۀ انسانها دچار گسست میشود. آنان برخلاف دیگر پرستوها «کوچ نمیکنند»، اما تجربهای متفاوت از رشد مییابند: رشد درونی از خلال مواجهه با زمستان، سرما و تنهایی. این نوع رشد درونی، وجهی زنانه نیز دارد که آن را از الگوی مردانۀ «سفر قهرمان» متمایز میکند.
ب)خانه و پناه
خانۀ انسانی، در این اثر، نه صرفاً مکان، بلکه مفهوم «پناه»، «مادر دوم» و «رحم» است. پرستوهای زخمی در آغوش خانوادهای مهربان بهبود مییابند. این خانه، در ساختار نشانهشناسی، نماد باززایی است: مکانی که مرگ زمستانی در آن به تولد دوبارۀ بهاری بدل میشود. مهناز مرادی با خلق این فضای گرم و امن، کودک را بهسوی مفهوم «همزیستی با دیگری» هدایت میکند؛ جایی که مرز میان انسان و طبیعت از میان برداشته میشود.
ج)خشونت و شفقت
حملۀ بچههای همسایه به لانه، نخستین مواجهۀ شخصیتها با «شر» است. نویسنده بدون داوری اخلاقی، تضاد میان خشونت و شفقت را در کنار هم میگذارد: از یکسو ویرانی لانه به دست کودکان ناآگاه، و از سوی دیگر مهربانی خانوادهای که آنها را میپذیرد. در ادبیات کودک، این همزیستی دوگانه، بخشی از فرایند آموزش همدلی و مسئولیت اجتماعی است.
۳)نشانهشناسی عناصر طبیعی
در فرهنگ کردستان، پرستو نماد بازگشت، امید و دگرگونی است. در ادبیات فولکلور کردی، پرستو «پیک بهار» و «خبرآور زندگی نو» است. مرادی با انتخاب پرستو، ناخودآگاه جمعی مخاطب را فعال میکند؛ کودک در بستر چنین فرهنگی، حتی اگر آگاه نباشد، با این نماد نوعی پیوند اسطورهای احساس میکند.
علاوه بر پرستو، زمستان نیز از دیگر نشانهها در این روایت است که نمادی از مرحلۀ تعلیق و رنج است، معادل «تبعید»، «درونگرایی» و «رشد خاموش». تجربۀ زمستان برای پرستوها همان چیزی است که روانکاوی یونگی از آن با عنوان «نزول به ناخودآگاه» یاد میکند؛ چیزی همچون عبور از تاریکی برای رسیدن به خودِ کمالیافتهتر.
خانه نیز از دیگر نشانههای این متن است که یادآور رحم مادر و نخستین مأواست. ترکیب خانه و لانه، در متن، دو نوع از مادرانگی را مینمایاند: طبیعت (مادر نخست) و انسان (مادر دوم). این جفتسازی معنایی، با نگاه زنانۀ نویسنده هماهنگ است و جهان را نه در قالب سلطه و جدایی، بلکه در پیوند و مراقبت میبیند.
از مهمترین وجوه «فصل کوچ»، حضور لطیف، اما پرقدرت نگاه زنانه است. مهناز مرادی، بیآنکه مستقیماً به شخصیت زن انسانی بپردازد، ساختار مادرانۀ روایت را در همهجا تنیده است: در لحن آرام روایت، در محور شفقت، و در مرکزیت مفهوم «مراقبت».
در این اثر، مادر پرستو و زن صاحبخانه دو چهرهی یک مفهوماند: مادری که پناه میدهد، ترمیم میکند و چشمبهراه بازگشت است. این همزمانی دو تصویر، استعارهای از پیوند زن با طبیعت و چرخۀ زندگی است. در جهانی که مهاجرت و گسست پیدرپی رخ میدهد، تنها نیروی نگهدارنده، همین اصل زنانۀ مراقبت است.
نویسنده با زبان نمادینش نشان میدهد که بقای جهان در گرو همین انرژی است: پرستوها میروند و بازمیگردند، اما خانۀ امن، همان دستان پذیرندۀ زنان است که در برف نیز گرم و روشن میماند.
۴)سبک و زبان
زبان کتاب، باتوجهبه سن مخاطب (احتمالاً ۶ تا ۹ سال)، زبانی نرم، تصویری و موسیقایی دارد. واژهها از جهان حسی کودک گرفته شدهاند: برف، لانه، پر، نرمی، درد، خواب، و انتظار.
مرادی از توصیف مستقیم پرهیز کرده و بیشتر با مجازهای بصری و لمسی کار میکند؛ ویژگیای که در ادبیات کودک کردی کمتر دیده میشود. جملهها کوتاه و آهنگیناند، و ریتم روایت با فصلها هماهنگ است: در فصل کوچ، سرعت روایت بالا میرود؛ در زمستان، جملهها کند و تکرارشونده میشوند تا حس سکون و سرما القا شود.
۵)ساختار روایی
داستان دارای ساختار سهپردهای کلاسیک است:
۱)پردۀ نخست: معرفی لانه، خانواده، و امنیت.
۲)پردۀ دوم: حادثۀ خشونت (حملۀ کودکان)، کوچ والدین، و تجربۀ زمستان.
۳)پردۀ سوم: بازگشت بهار و وصال دوباره.
این ساختار ساده اما نمادین، برای ذهن کودک قابلدرک و درعینحال از منظر نشانهشناسی منطبق با چرخۀ زندگی (مرگ – تولد دوباره) است. در واقع، روایت از «فصل کوچ» به «فصل بازگشت» حرکت میکند، بیآنکه بهصراحت از بازگشت سخن بگوید، زیرا در جهان کودک، امید خود بدیهی است.
۶)پیوند با روانشناسی رشد
از دید روانشناسی رشد، این کتاب میتواند به کودک در درک مفاهیم مهمی چون فقدان، دلتنگی، و بازگشت کمک کند. پرستوهای جامانده، همانند کودکانیاند که والدینشان به سفر یا کار میروند و آنان را مدتی تنها میگذارند. تجربۀ «دوری اما بازگشت» در ناخودآگاه کودک، احساس اعتماد و ثبات ایجاد میکند.
بهعلاوه، مواجهۀ جوجهها با زمستان، استعارهای از مواجهۀ کودک با موقعیتهای سخت زندگی است؛ جایی که میآموزد «رنج هم میتواند سبب رشد گردد».
بهطورکلی «فصل کوچ» اثری است که در سادگی خود ژرف است. مهناز مرادی با بهرهگیری از تجربۀ زنانۀ زیستن و نگاه مراقبت محور، داستانی آفریده که هم از نظر زیباییشناسی و هم از نظر تربیتی ارزشمند است.
او با پرستوها از کوچ و جدایی سخن میگوید، اما در حقیقت از درون ماندگی، تابآوری، و باززایی حرف میزند؛ از آن نیروی نرم و بیصدا که جهان را سر پا نگه میدارد.
در بستر ادبیات کودک کردی، که هنوز در حال یافتن صدای مستقل خود است، این کتاب صدایی تازه و صمیمی است؛ صدایی زنانه، زمینی و درعینحال جهانشمول، صدایی که زمستان را میپذیرد تا بهار را از نو معنا کند.
۷)ضعفها و کاستیها
کتاب «وهرز کووچ» با آنکه نقاط روشن و مثبت فراوانی دارد، از نظر تصویرپردازی، پردازش رنگها و نیز چینش کلمات در صفحات قدری ضعیف عمل کرده است؛ اثری که برای کودکان و نوجوانان نوشته میشود باید پیش از هر چیز حظ بصری ایجاد کند و مخاطب خود را وادار به خواندن کلمات و نوشتههایش کند، این اثر در این زمینه چندان موفق نبوده است. از سوی دیگر، «ابژۀ شر» یا همان کودکان آزارگر، نقش کوتاه و تقریباً نامفهومی دارند، در این بخش از داستان بهتر بود که نویسنده، این موضوع را بیشتر بسط میداد. در پایانبندی داستان نیز نوعی ضعف و کاستی دیده میشود، چرا که نویسنده بهسرعت و بهسادگی موضوع را حل نموده است. این امر گرچه در ادبیات کودک، قابلقبول است، اما برای این که اثر داستان در ذهن و روان مخاطب ماندگارتر گردد، نیاز به یک تعارض درونی و حلکردن آن بود که در این داستان چندان قدرتی ندارد. همچنین، نگاه جنسیتی نویسنده در باب شخصیتپردازی و حتی داستانپردازی، درعینحال که قابلتحسین است، تا حد زیادی نیز کلیشهای شده است، زیرا نویسنده نقش مردان را نادیده گرفته است. نگاه زنمحور وقتی ارزشمند به نظر میرسد که به برابری زنان در کنار مردان اشاره کند، نه این که با نادیدهگرفتن نقش مردان و جنسیت آنان، به جهانی تکبعدی و زنانه برسد. در نهایت، امید است که در آثار بعدی این نویسنده، با چنین ضعفهایی روبرو نباشیم.
.
.
.
.
