وتار

بررسی تأثیر رسانه‌های جهانی، منطقه‌ای، ملی و بومی برکُردها

سید شهاب برزنجی

جامعه شناس-اورمیه

در اصل یک‌صد و هفتاد و پنجم از فصل دوازدهمِ قانون اساسیِ جمهوری اسلامی ایران به عنوان میثاق ملی، چنین آمده است؛ «در صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، آزادي بيان و نشر افكار با رعايت موازين اسلامي و مصالح كشور بايد تامين گردد……..»

در همین مورد، در بازنگری اصولی از قانون اساسی مصوب ۱۳۵۸ در سال ۱۳۶۸ در فصل چهاردهم چنین آمده است؛ «در رسانه­هاي گروهي (راديو و تلويزيون) آزادي انتشارات و تبليغات طبق موازين اسلامي بايد تأمين شود…..»

مسلم است که تعیین موازین اسلامی‌کار علمای اسلام است. اما از دیدگاه عامه مردم، یعنی کسانی که به این قانون رأی داده‌اند، و تا آن جایی‌که از فرهنگ، آداب و رسوم، احادیث و اصول و فروع دین خود آگاهی دارند، موازین اسلامی، در رابطه با رسانه‌ی ملی، عبارت از این است که؛ نباید دروغ گفت، نباید به دیگران تهمت زد، نباید صفات ناپسند را به دیگران نسبت داد، نباید حقایق را وارونه جلوه داد، نباید تبعیض قائل شد، و به همه اجازه داد که به طور مساوی دیدگاه‌ها، نظرات و خواسته‌ها و مطالبات خود را بیان کنند…. موارد یاد شده با دموکراسیِ واقعی هم هیچ‌گونه منافاتی ندارد، زیرا لازمه‌ی اصل دموکراتیک بودن دو شرط اساسی؛ نخست آشکار بودن و دوم انتخابی بودنِ تمام مقامات در انتخابات دموکراتیک است.

 به رغم تصریح قانون، قانون مطبوعات و رسانه‌ها برای همه‌ی اقشار مردم و اقوام یکسان لحاظ نمی‌شود، برخی از حق بیشتری برخوردارند و با سانسور تلاش دارند بقیه را در انقیاد و جاهل نگه دارند.

صدا و سیما نتوانسته با شور و حرارت و آهنگی مثبت انسان‌ها را به جنبشی نو برای نیل به نیازهای انسانی، به زیبایی، صلح، آرامش، لذت از زندگی به جای کشمکش و تقلا، تبدیل کارِ از خود بیگانه به فعلیت آزادانه‌ی نیرو و استعدادهای آدمی، فراخواند. هم‌چنین نه توانسته با فرهنگ‌سازی حاکمیت قانون و پاسخ‌گویی مسئولان، نقد از مسئولین و اساتید دانشگاه‌ها و برقراری کرسیِ نواندیشی دانشگاه با نخبگان جامعه را نهادینه و بر قرار سازد. در انعکاس و افشای فساد مالی و اداری در بدنه‌ی دیوان‌سالاری‌کشور موفق عمل نکرده و تعامل صدا و سیما با اقلیت‌های ملی، قومی و مذهبی سازنده نبوده است. صدا و سیما با افشاگری و اطلاع‌رسانیِ به موقع، می‌توانست از بسیاری از موارد فساد مالی و اداری در بدنه‌ی دیوان‌سالاری کشور،که مانند غده‌ی سرطانی رشد کرده، پیش‌گیری کند…

به کارگیری صنعت فرهنگ « تكنولوژي رسانه­اي» در راستای اهداف خاصِ‌گروهی خاص، قومیتی خاص، آئینی ویژه و فرهنگ خاص، سبب می‌شودکه؛ در فرهنگ توده‌ای مردم هیچ ابتکار جدید و نویافته‌ و هیچ نوع استقلال فکری مجال بروز پیدا نکند.

براین اساس، وقوف کامل برمناسبات متقابل کلیه‌ی ملل، طبقات جامعه‌ی معاصر و تصویری روشن از آن لازم است، تصویری که بنیان آن بیشتر بر تجربیات حیات سیاسی باشد. برای این که هرکس بتواند روشن‌گر شود باید طبیعت و ماهیت اقتصادی، سیمای اجتماعی و سیاسیِ سرمایه‌دار، کارگر، اعیان، دانشجو، ولگرد، سیاست‌مدار، و… روشن درنظر خود مجسم کند، جنبه‌های ضعف و قوت آن‌ها را بشناسد، بتواند به کُنه آن جملات رایج و سفسطه‌های رنگارنگی‌که هر طبقه با آن‌ها نیات خودپرستانه و باطنِ حقیقی خویش را می‌پوشانند پی‌ببرد، بتواند تمیز دهد که هر کدام از نهادها و قوانین منافع چه کسانی را و چگونه منعکس می‌سازد.

این تصویرِ روشن را در هیچ نوشته‌ای بجز همین مناظر زنده و افشای بدون فوت وقت این چیزی‌های که در لحظه‌ی کنونی پیرامون ما روی می‌دهد و درباره‌ی آن هرکس طبق سلیقه‌ی خود قضاوت می‌کند، نمی‌توان به دست آورد. این افشاگری‌های همه جانبه و مستندِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، شرط ضروری و اصلیِ پرورش روح فعالیت انقلابی توده‌های مردم در جهت پیشرفت جامعه می‌باشد. این مسئولیتی است بر دوش رسانه‌ی ملی.

مردمِ کُرد از صدا و سیما و به ویژه از شبکه‌های استانی استان‌های‌ کُردنشین گله‌مندند. زیرا از نظر مردم کُرد، شرایط و زندگی و حیات طبیعی‌شان، تاریخ، هویت و فرهنگ‌شان، در صدا و سیما و به ویژه در شبکه‌های استانی، آن‌گونه که شایسته و درخور شأن‌شان است، انعکاس نمی‌یابد. اصل دنیای مردم کُرد را مبهم و آینده‌شان را تاریک نشان می‌دهند.

شبکه‌های استانیِ صدا و سیما در استان‌های کُردنشین ایران، درگیرکار کلیشه‌ای، یک‌نواخت و تکرای‌اند. بیانگر زندگی طبیعی و حیات اجتماعی جامعه نیستند. تاریخ، هویت، فرهنگ، زبان و خواسته‌ها و مطالبات اقوام و ملل ایرانی را بازتاب نمی‌دهند. تخصیص مدت زمان‌بندی شده‌ی برنامه‌ها با جمعیتِ اقوام، فرهنگ‌ها و خرده فرهنگ‌ها و مذاهب در هر استان تناسب ندارد. حتی از نظر منابع و نیروی انسانی، حضورکُردها بسیار کمرنگ است. به ندرت جذبِ سازمان می‌شوند. زیرا استخدام با فراخوان عمومی و از طریق آزمون و با اولویت تخصصی انجام نمی‌گیرد. آن تعداد از کارکنان کُرد هم که حضور دارند، به دلیل انحصار اطلاعاتی، در فرآیند تصمیم‌گیری نقشی ندارند. محتوای برنامه‌هایشان‌، تحت تأثیر اعمال سلیقه‌های فردی، ایدئولوژیکی، منطقه‌گرایی، قوم‌گرایی و مذهب‌گرایی است. از سخنان مرسوم و یک‌نواخت انباشته شده است. سخنرانی‌ها از عباراتی‌که نیروی شناخت و ارزیابی‌های آگاهانه را بر انگیزد خالی است. اندیشمندان، اساتید، نویسندگان و هنرمندانی که ممکن است به جهاتی منتقد عملکرد شبکه‌های استانی باشند، حضور ندارند. عملاً جوامعِ فرهنگی، قومی، و مذهبی را، به خودی و غیر خودی تقسیم کرده‌اند. در بیان تبلیغاتی و یا پیام‌رسانی به علت فقدان ویژگی‌های که یاد شد، زبان توانایی آن را ندارد که تفاوت فعل و فاعل، حقیقت و واقعیت، هستی و ماهیت، کار و تأثیر آن را  باز گوید. همگیِ این مفاهیم را درهم می‌آمیزند. این اختلاط و امتزاج به رفتار اجتماعی افراد نیز سرایت کرده و در گفتار و سخنوری‌ها وارد می‌شود. همه‌ی این موارد در نگرش مردمِ کُرد نسبت به مواضع نظام اثری نامطلوب دارد و نمی‌توانند براحساس تعلق‌شان به نظام اثری مثبت بگذارند. در نتیجه مجریان چنین سیاست‌هایی به نظام جمهوری اسلامی هم سود نمی‌رسانند.

 با این همه، این‌کار بدون واکنش‌های مخالف انجام نمی‌گیرد. مردم با لحن هیجان‌انگیز و مخالفت‌آمیز به سخنان رسمی و غیر رسمی واکنش نشان می‌دهند، ولی زبان عامیانه و تعبیرات خودمانی هیچ‌گاه از نظر تأثیر بیان به اندازه‌ی پیام‌رسانیِ رسانه نیرومند و مؤثر نیستند. مردمِ کوچه و بازار احساسات بشردوستانه‌ی خود را با بیانی صمیمانه ابراز می‌دارند و نسبت به مقامات مسئول و عمل‌کردشان مخالفت می‌ورزند؛ در اینجاست‌که دست‌اندرکارانِ سیاست، جنبش‌های اجتماعی مردم را در ادبیات خود به صورت ناپسندی تعبیر می‌کنند. امروزه بررسیِ مبتنی برطرح‌های نظامی، نقش سازمان‌های اداری، توصیه‌ی کارشناسانِ حُسن جریان امورِ اداری و سایر مؤسسات با زبان تازه‌ای با ما گفتگو می‌کنند و از همان ابتدا می‌توان حدس زد که حرف آخرشان چیست. حرفی که دستور می‌دهد و می‌خواهد نظم تازه‌ای را پدید آورد. حرفی‌که مردم را به رفتاری خاص و به پذیرش آن‌چه می‌گویند تحریک می‌کند.

 درچنین شرایطی؛ رفتارها،کلمات و معانی خود را دریک‌دیگر می‌پوشانند. محتوای اندیشه چیزی جز مفاهیم قالبیِ همگانی و مشخص در جامعه‌ای که به وسیله‌ی کلمات ایجاد شده، نیست. از کلمات جز آن‌چه که تبلیغاتی یک‌نواخت القاء می‌کند چیزی دست‌گیر ذهن نمی‌گردد،کلمه به صورت کلیشه‌ای مفاهیم ویژه‌یِ متداول در جامعه درآمده و بر زبان گفتگو و نگارش تسلط می‌یابد. از این دیدگاه تبلیغات از هر جهت، مانع تکامل حقیقی معانی کلمات می‌گردد.

 امروزه، سخنوری‌ها و گفتگو عبارت است از استعمال ناموفقِ کلمات و تکرار غیر لازمِ آن‌ها، سخن گفتن مبتنی برتأمل‌کردن و حقیقت‌جویی و بیان‌کیفیت نیست و کلمات به زحمت بر معانیِ خود دلالت می‌کنند. در نتیجه اندیشه‌ی فرد به جای درک تضادهای جامعه، حالت تسلیم و رضا به خود می‌گیرد.

این تأثیری است‌که برنامه‌های هدف‌مندِ رسانه‌ای و سخنوری‌های سیاسیِ در اذهان عمومی بر جای نهاده‌اند.گسترش و تأثیر این زبان و ادبیات باعث آن‌گردیده جامعه بر تضادهایی‌که آن را در برگرفته صحه گذارد. این تضادها هم پیوسته حیاتی تازه می‌یابند، بدون آنکه تغییری در نظامِ اجتماعی جامعه پدید آورند.

خواسته‌ها و مطالبات کُردها نه تنها تهدیدی نسبت به تمامیت ارضی و یک‌پارچگی و انسجام اجتماعی و سیاسی نیست بلکه در واقع خواسته‌ها و مطالبات سایر مردم ایران هم است.کُردها خواهان گسترش دمکراتیزاسیون‌اند. در جوامع دمکراتیک؛ مقامات و نمایندگان منتخب در دسترس مردم و منافع آنان را نمایندگی می‌کنند و حکومت‌های منطقه‌ای و محلی با مشارکت همه‌ی اقلیت‌ها از اختیارات لازم برای ایفای مسئولیت‌هایشان، براساس خواسته‌های رأی دهندگان منطقه‌ای و محلی بدون دخالت مرکز برخوردارند. قانون به وضوح، بدون تبصره و تذکره و تبعیض، حقوق و آزادی‌های مدنی و سیاسی شهروندان را تعریف و عملاً رعایت می‌کند. انجمن‌های داوطلبانه از آزار و اذیت مصون و مردم از حقوق‌شان آگاه و از آموزش برای اعمال آن برخوردارند. از احزاب سیاسیِ دارای گرایش‌های منطقه‌ای، زبانی، مذهبی، یا قومیِ مختلف حمایت می‌شوند.

هم‌چنین درمورد اعتقادات، فرهنگ‌ها، پیشینه‌های قومی، شیوه‌های زندگی و اقلیت‌هایشان تساهل وجود دارد و نهادهای اقتصادی درمقابل عموم پاسخ گواند. عقاید و بخش‌های مختلفِ جامعه به رسانه‌های جمعی دسترسی داشته و به عرصه‌ی مناسب برای مباحث سیاسی تبدیل و عمل می‌کنند. تمامیِ شهروندان قادرند علاوه بر مشارکت در زندگی سیاسی، در فعالیت‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هم مشارکت کنند و آموزشِ مساوی برای همه و به زبان مادری امکان دارد تا آنان برای چنین مشارکتی آماده باشند. آموزش، همگانی و یکسان است. زیرا با خصوصی شدن آموزش از ابتدائی تا سطح عالی، شدیداً به برابری آموزش لطمه خورده و بهترین امکانات آموزش در قطب ثروتمند جامعه متمرکز می‌شود. همه‌ی این موارد وجوه و فضائل دموکراسی‌اند. دامنه، عمومیت، استقلال، درستی و بی‌طرفیِ رسانه‌ی ملی، در انعکاس این موارد، و این‌که آیا در فرآیند کارِ رسانه‌ی ملی شهروندان برابر تلقی می‌شوند، مسائل بسیار حائز اهمیت‌اند.­ مردم کُرد از این موضوع در تعجب‌اند که چرا این خواسته‌های دموکراتیک که سرشار از فضائل دموکراسی و انسان‌گرایی و به مصلحت عامه‌ی مردم است و جامعه در جهت پیشرفت راهی به جز حرکت به سوی آن را ندارد، هم مورد مخالفت دولت و هم مخالفت سایر مردم ایران است و هم در رسانه‌ی ملی انعکاس نمی‌یابد؟ توسعه‌ی اقتصادی، سیاسی، انسانی، فرهنگی و اجتماعیِ کشور بسته به همین است. اگر دولت و رسانه‌ای خود را ملی می‌خواند، از منظر حقوقی و معیارهای دموکراتیک حتی به یک نفر هم باید پاسخ‌گو باشند.

این موارد، نه تنها درد مردم کُرد بلکه درد ملل خاورمیانه هم است. هرچند حرکت‌ها و جنبش‌های عظیمی در خاورمیانه شکل گرفته‌اند، اما هنوز از درک جامعه‌ی دموکراتیکِ واقعی ناتوان‌اند و هنوز در بیشتر جاها بنیادگرایی دینیِ داعش اندیشه‌ی غالب است. به راحتی نمی‌توان زمینه‌ها و بسترهایی را که قبلاً ارتجاع و کهنه‌پرستیِ وابسته به مدرنیته‌ی کاپیتالستی، به وجود آورده، زدود. در همه‌ی سطوح زندگیِ ملی و روزانه وسعت و عمق مناسبات دموکراتیک به عقب رانده شده است. تلاش و کمک غرب هم به دموکراسی‌کردن خاورمیانه تنها تا حدودی است که خود از آن بهره ببرند. با در نظر گرفتن خواست و مطالبات ملل خاورمیانه- که عمدتاً تغییر اشخاص و دولت‌هاست بدون توجه به تغییر اصول و قاعده‌ها- و با توجه به ماهیت و عمق و گستردگی جامعه‌ی دموکراتیک، ملل خاورمیانه در شرایطی قرا گرفته‌اند که می‌توان گفت حتی اندکی هم از دموکراسی را نمی‌خواهند. از برخی جهات، مطالبه‌ی دموکراسی با سلطه‌ی بنیادگرایانِ داعش، در واقع ویران‌گر شده است.

در واقع ملل خاورمیانه کاری را آغاز کرده‌اندکه خیلی وقت است جهان پیشرفته به آن پایان داده‌اند. اوضاع فاسد و کهنه‌ای که اروپائیان با انقلاب‌های پی‌درپی بر ضدش شوریدند، ملل خاورمیانه تازه از آن استقبال کرده و تمرینات پیش و پا افتاده‌ی تاریخ را تکرار می‌کنند که دیگران از سر گذرانده‌اند. جای تأسف است‌که پشت سر نسل‌های تاریخ ایستاده‌اند! مبارزه با اوضاع سیاسی و اجتماعیِ کنونیِ جوامع خاورمیانه، یادآور مبارزه‌ی ملل مدرن با گذشته خود است که هنوز خاطره‌ی آن بردوش آنان سنگینی می‌کند.

ظهور مجدد مذهب در سیاست درمیان ملل خاورمیانه در ابتدا ناشی از مقاومت‌های اجتماعی در مقابل ستم بود، اما اکنون خود به عامل ستم‌گری و فریب در دست بنیادگرایان تبدیل شده است. تا زمانی که جامعه‌ای خود را براساس فرهنگ مادی و معنوی با تمامیِ تضادها، درگیری‌ها، توازن و ناهمخوانی‌هایش بررسی ننماید، نمی‌تواند تفسیر معناداری به عمل آورد و از همین‌رو نمی‌توان پارادیم‌هایی را برای حیات آزاد مطرح ساخت. تاریخ، بیش از یک قرن گذشته‌ی ملل خاورمیانه را درحکم دهه‌های انحطاط و اغتشاش ارزیابی می‌نماید.

مشکل اساسی ملل خاورمیانه در شرایط حاضر این است که مقررات و اشکال حیاتیِ کهن، ارزش خویش را از دست داده و مورد نوینی نیز چندان وجود نداشته است. هرکس درانتظار پیامی رهایی بخش و یا مداخلات عامل خارجی است. محیط چنان کیفیتی دارد که مفاهیم بهشت و جهنم، کاملاً از آن احساس می‌شود.

اخلاق باید به مثابه مسئله‌ی اصلیِ تعلیم و تربیتِ انتقادی در رسانه‌ی ملی در نظر گرفته شود. این امر اقتضا می‌کند که کارگزاران و برنامه‌سازان تلاش کنند تا کاملاً بفهمند که چگونه مباحث متفاوتِ مراجع اخلاقیِ متنوع در اختیار مردم و به ویژه جوانان می‌گذارند تا ارتباط‌شان را با جامعه‌ی وسیع‌تر بنا نهند. اخلاق و سیاست را باید به مثابه ارتباط بین خود و دیگری در نظر آورد. اخلاق در این حالت موضوع انتخاب فردی یا نسبی‌گرا نیست بلکه گفتمان اجتماعی، مبتنی بر مبارزاتی است‌که پذیرش رنج‌های غیر ضروری انسان و استثمار را نفی می‌کند. بنابراین، اخلاق به مثابه مبارزه‌ای علیه نابرابری و به مثابه گفتمانی برای گسترش حقوق بنیادی بشر تلقی شده است. این تلقی به مفهومی از اخلاق اشاره داردکه هم به مسئله‌ی حقوق انتزاعی و هم به شرایطی که سرگذشت‌ها، مبارزات، و تاریخ‌های خاص را می‌آفریند حساس است. یک گفتمان اخلاقی و سیاسی باید با توجه به مناسبات قدرت، موقعیت‌های شهروند و فعالیت‌های اجتماعی‌که انجام می‌دهد، انتخاب شود. این نه یک اخلاق ذات‌گراست، نه یک اخلاق نسبی، بلکه گفتمانی اخلاقی است مبتنی بر مبارزات تاریخی و حساس نسبت به ساختار مناسبات اجتماعیِ عاری از بی‌عدالتی.کیفت گفتمان اخلاقی، در این مورد، صرفاً مبتنی بر اختلاف نیست، بلکه مبتنی بر این مسئله است که چگونه عدالت از شرایط تاریخیِ واقعی سر بر می‌آورد.

در موردکُردها، سیاست غالب، در همه‌ی عرصه‌های میدانیِ حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، و از جمله حضور در رسانه‌ی ملی،گرایش به حاشیه راندن کُردها بوده است که نه تنها سبب محرومیت آنان از دریافت سهم عادلانه‌ی خود از قدرت و مزایای مادی گردیده و آنان را از هرگونه مشارکت درقدرت سیاسی و بهره‌مندی از مزایای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و دسترسیِ مؤثر به رسانه‌ی ملی و سایر نشریات، محروم ساخته بلکه حرمت و احترامِ درخور و مناسبی‌که مقتضای شأن انسان در هر جای است، از آنان (مردم کُرد) دریغ داشته‌اند. تصحیح این اشتباهات علاوه براین‌که مستلزم بازگرداندن سهم مناسب و عادلانه‌ای از مزایای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به مردم کُرد و نیز تجدید نظر در نظام توزیع قدرت سیاسی و امکانات مادی در جامعه است بلکه مهم‌تر از آن مستلزم تغییر نحوه یِ نگرش، بینش، ادبیات تکلم و تفکرِ حاکم برکُردستان است، زیرا زبان و ادبیاتی‌که به کار می‌بریم نحوه ی تفکر، بینش یا نگرش هر جامعه، هر دولت و یا هر فردی را تشکیل می‌دهد.کلمات، الفاظ، اصطلاحات و ادبیاتی نظیر تجزیه طلب، راه‌زن، اشرار، اراذل و اوباش، شلوار گشادها و… که به طورکلی کشورهای دارای جمعیت قابل توجه کُرد و نهادها و مؤسسات تبلیغاتی و رسانه‌ای آنان در مورد کُردها و خواسته‌ها و مطالبات آنان به کار می‌برند، بیان‌گر بینش و تفکر آنان به طورکلی در مورد سرزمین کُردستان و مردم آن است. این واژه‌ها در بهترین‌ حالت واژه‌هایی هستندکه بدون تمایز برای حقارت و تحقیر مردم کُرد و لوث کردن خواسته‌ها و مطالبات آنان به کار می‌روند. بدون تصحیح کلام و گفتار، تصحیح افکار و اندیشه‌ها و به تبع آن اصلاح و تغییر اعمال و رفتار ممکن نخواهد بود. نباید بدون تحقیق و بررسی از کنار این موارد گذشت. این ادبیات و اتهامات در حالی به کار برده می‌شود که؛ در آخرِ اصل نهم از فصل دوم قانون اساسیِ جمهوری اسلامی ایران چنین آمده است :«….. و هيچ مقامي حق ندارد به نام حفظ استقلال و تماميت ارضي­كشور آزادي­هاي مشروع را، هرچند با وضع قوانين و مقررات، سلب كند».

بررسی‌کاربرد زبان، خصوصاً در رسانه‌ها، بررسی ساخت همان جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم. فلسفه‌ی زبان و ادبیات عبارت از خودآگاه شدن در این باره است‌که، واژه‌ها را چگونه به کار می‌بریم، و این‌که واژه‌ها چه معنایی دارند، و درباره‌ی صورت‌هایی از زندگی که این الفاظ جزء آن‌ها هستند، اگر گفتار به این صورت‌ها وجود داشته باشد، پس این صور زندگی هم وجود دارند و باید آن‌ها را فهمید. فهم هر مفهوم مساوی است با فهم خاصیت‌های منطقی آن.

درچنین جامعه‌ای است‌که، یک‌نواخت ساختن جامعه و آمیزشِ منافع عمومی با مقاصد شخصی، درهم آمیختگی کارهای خصوصی افراد با حاکمیت ملی و رابطه‌ی خوشبختی فرد با طرد و انکار دیگران است. رسانه‌ها چنین القاء می‌کنند که صلح از طریق آمادگی برای جنگ و یا با جنگ تحقق می‌یابد. در چنین جامعه‌ای، با وجود همه‌ی تضادهایی که در آن به چشم می‌خورد، به کار بردن زبان و ادبیات اعتراضی و یا انتقادی جز آن‌چه که وسایل تبلیغاتی رسانه‌ای به کار می‌برند، دشوار است. رسانه‌ها در چنین شرایطی، به علت استعدادی که در بی‌اثر ساختن سخنان مخالفِ خود دارند، در جامعه یک روح سازگاری به وجود می‌آورند. این‌گونه است که؛ تکنولوژی رسانه‌ای اثری بازدارنده دارد و برای کسانی که زبان و ادبیات آن را بپذیرند الزاماتی ایجاد می‌کند، هر چند از نظر محتوا فاقد معنی باشد و حقایق را وارونه جلوه دهند. کلمات به جای خود به کار نمی‌روند. تبلیغات رسانه‌ای کوشش می‌کند حرف‌های که به دیگران گفته باور کند. به کار بردن عبارات تحلیلی، نوعی ساخت بازدارنده است که اندیشه‌ی فرد را درهم می‌فشارد و از تکامل باز می‌دارد. در چنین تبلیغاتی اسلوب بیان و تعبیر هرگز تغییر نمی‌کند و جملات به صورت فرمول‌های هیپنوتیسم که برای خواب‌کردن شخص به کار می‌روند پیوسته بدون کم‌ترین تغییر تکرار می‌شوند تا در ذهن شنونده حالتی برای پذیرش پدید آورند. معانی حقیقیِ این کلمات اساساً با آن‌چه در اندیشه‌ی دست‌اندرکاران رسانه‌ای است فرق دارد ولی آن معانی در اذهان راه نمی‌یابند.

تعلیم و تربیت انتقادی از طریق رسانه‌ای، به مثابه سیاستی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی است، ناظر بر ضرورت مبارزه برای تولید و خلق دانش به مثابه بخشی از یک‌کوشش وسیع‌تر برای ایجاد حوزه‌ی عمومیِ شهروندانی‌که قادر به اِعمال قدرت بر زندگی‌شان و بر صُوَر سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه باشند. امور تاریخی و عمومی را به مثابه بخشی از یک تلاش بی‌پایان برای مشروعیت بخشیدن به صداهای کسانی که ساکت شده بودند و برای آگاه کردن صداهای کسانی‌که درچارچوب روایت‌هایی نامنعطف و تمامیت‌خواه نهاده شده بودند، احیا می‌کند. دانش، مهارت‌ها، و عاداتی فراهم می‌کندکه تاریخ را به گونه‌ای بخوانند که آن‌ها را قادر سازد که هویت‌شان را به خاطرِ ساختنِ صُوَری از زندگی که دموکراتیک‌تر و عادلانه‌تر است احیا کنند. این مبارزه‌ای است که به معنایِ تربیتیِ سیاست و معنایِ سیاسیِ تعلیم و تربیت عمق می‌بخشد. این مبارزه در وهله‌ی اول سؤالات مهمی در این‌باره مطرح می‌کندکه چگونه دانش‌آموزان، دانش‌جویان و سایر اقشار جامعه به مثابه عواملی مؤثر در درون تاریخ‌ها، فرهنگ‌ها، و مناسبات اجتماعیِ خاص ساخته شده‌اند.

اندیشه و رفتاری که اکثریت مردم، خط مشی خود را بر آن قرار داده‌اند، به شرایط و اوضاع مستقر در جامعه تسلیم شده‌اند، هرگز راه‌گشایی تفکرِ منطقی و پیدایش روحیه‌ی انتقادی نخواهد بود. بی‌شبهه، تشخیص عقیده‌ی درست از نادرست، مصلحت واقعی از غیر واقعی، کاری است که هنوز اعتبار خود را از دست نداده، تنها باید با روش صحیحی آن را اعمال نمود تا به نتایج سود بخش، منجر شود. هر فرد باید این روش را بیاموزد و راه صحیح انتقاد را تشخیص دهد. تفکر انتقادی واقعیت تاریخی انسان را باز خواهد شناخت و حقیقت را از اشتباه، پیش‌رفت را از واپس‌ماندگی و زیبایی را از زشتی و پلیدی، تمیز خواهد داد. آن‌گاه که وجدانِ انتقادی به گفتگو بپردازد، با زبانی شناسا سخن خواهد گفت و جهانِ تبلیغات دروغین را به رسوایی و نابودی خواهد کشاند. دیگر شکل و محتوای بیان تبلیغاتی، فریبنده نخواهد بود و مردم را از تضادهای موجود و زیان‌های ناشی از آن برحذر خواهد داشت.

ما دائماً در معرض بمباران محرک‌های لفظی و غیر لفظی هستیم و طوری شرطی شده‌ایم که در برابر این محرک‌ها بعضی واکنش‌های لفظی بروز می‌دهیم. لذا در فلسفه‌ی زبان این پرسش بنیادی مطرح است که زبان چگونه با واقعیت مرتبط می‌شود؟ بررسی زبان به عنوان شکلی از رفتار انسانی و شکلی از زندگی است.

در شرایط فقدان رسانه‌ها و نشریات منتقد و روشنگر است که توده‌های ملل همسایه ی کُردها راگرفتارآشفته‌فکریکرده‌اند. وحشی‌گری‌هایکه در سوریه، ترکیه و عراق در حق مردم کُرد، شاهد آن هستیم ناشی از همین آلودگی ذهنی است. تصوراین‌که بعضی موجودات دونِ انسانی وجود دارند- مانندکُردها و یا شیعه ها از منظر سنی ها و یا سنی ها از منظر شیعه‌ی ها و یا کُردهای ایزدی و مسیحیان از منظر داعشی ها و یا هرکس دیگر- و این‌که این موجودات خطر وحشتناک برای جامعه ایجاد می‌کنند و باید نابود شوند، به بردگی گرفته شوند، خرید و فروش شوند و مورد تجاوز جنسی قرار گیرند، از آشفتگی‌های فکری زنانومردانی مایه می‌گیرد که از طرف هیئت‌های حاکمه‌ی استثمارگر و مرتجع منطقه، نظیر ترکیه و عربستان و از طریق پریشان‌گوی شوونیزم ملی- مذهبی تحمیق می‌گردند. آنان چنان‌کر، لالوکورگردانیده شده‌اند که قادر نیستند درک کنند دونِ‌بشر بودن یعنی چه و عالی‌تروپست بودن چگونه چیزی است و چه چیزی شکنجه کردن و کشتن «پست­تر»ها را توجیه می‌کند؟ بنیادگرایان داعشیِ دست‌پرورده‌ی دولت‌های ترکیه و عربستان، از درک این موضوع که؛کُردها در راه چه اهدافی مبارزه می‌کنند و چه معنایی برای حیات قائل‌اند، ناتوان‌اند. همین بنیادگرایان، هیچ گزینه‌ای برای آینده ندارند. جان مردم کُرد به همین چیزها بستگی دارد.کسان و یا نهادهایکه موجد چنین آشفتگی‌های فکریوآلودگی ذهنی‌اند، جوامع را به جنگ و ویرانی می‌کشانند. وقتی چنین افکاری درتاروپود واقعیت زندگی تنیده می‌شوند، به طور بسیارجدی مسئله‌ساز می‌شوند. زمانی‌که انسان‌های خیلی سطحی، چنین عقایدی را پایه‌ی زندگی خودشان قرار می‌دهند، بهترین فرصت‌ها را برای استثمارگران و بنیادگرایان داعش، فراهم می‌کنند. بدین جهت است‌که اگرکسی آن‌چه راکه درافکارش بدیهی و مسلم می‌داند بیرون نیاورد و درمعرض دید نگذارد، هم‌چنان اسیر آن باقی می‌ماند. همه‌ی این موارد، نابودیِ بالقوه‌ی انسان‌هاست.

 جوامع ملل خاورمیانه، در شرایط حاضر در حال تجزیه‌ی بی‌پایان به خودی و غیر خودی، طبقات، مذاهب و قومیت‌هاست‌که با کینه‌های حقیر، وجدان معذب و حقارت‌های وحشیانه باهم در ستیزند. همین رفتارِ سرشار از بدگمانی و بی‌اعتمادیِ این طبقات و اقوام و ملل و مذاهب با یکدیگر است که به تکفیری‌ها و بنیادگرایان داعش امکان داده با همه بدون استثناء حقیرانه و مستبدانه و خارج از عرف و ویژگی‌های جامعه‌ی متمدن و دموکراتیک رفتار کند. سر نخِ این مصیبت‌ها هم اکنون در ترکیه و عربستان است. ملل خاورمیانه نباید بیش از این خود را بفریبند و یا تسلیم شوند.

نگرش ملل و اقوامِ خاور نزدیک، خاورمیانه و خصوصاً منطقه‌ی بین‌النهرین تحت تأثیر احساسات ناسیونالیسمِ افراطی و مذهب‌گرایی شدید است. هنوز نمی‌توانند و یا نمی‌پذیرند، که تاریخ خاورمیانه و بین‌النهرین را به عنوان مجموعه وکلکسیونی از فعالیت انسانی درک کنند و از تجربیات آن درس‌های آموزنده برای بنیان نهادن روابط و مناسبات یکسر متفاوت و متعالی‌تر فراگیرند و به جای آن‌که در پی برتری‌های قومی و ملی‌گرایی افراطی باشند، برجنبه‌های انسانی تکیه‌ کنند. آن‌چه که اهمیت دارد پذیرش موجودیت فعلیِ یکدیگر با حقوق، مزایا و تعهدات برابر است. باید در پی بررسی این موضوع بود که؛ عقاید، افکار، سنن، مذاهب، آداب و رسوم و حتی روابط حقوقی و به طورکلی شیوه‌های زندگی گذشته‌های بسیار کهنِ اجداد ما تا چه حدی در زندگی امروز ما هنوز حیات دارد.

یکی از شگردهای همه‌ی نیروهای استثمارگر تحریف تاریخ است. سعی در محو تاریخ ملل و جعل آن را دارند. به گونه‌ای سیاه را سفید و سفید را سیاه جلوه می‌دهند که آگاه‌ترین انسان‌ها را به اشتباه می‌اندازند. باید تلاش نمودکه از میان منابع تاریخی حقیقت را دریافت. اکثریت نیروهای که در عرصه‌ی میدانیِ تحولات خاورمیانه فعال‌اند، دارای سیاست‌های ارتجاعی و استثمارگرانه‌اند و هر یک از آنان با بلندگوهایی تبلیغاتی خود آن‌چه را که می‌خواهند و یا به سود خود می‌دانند تبلیغ می‌کنند. این نیروها ودولت‌های حامی آنان وابستگی سیاسی به مدرنیته‌ی کاپیتالیستی دارند و با امکانات مردمِ خود مجری سیاست‌های تبلیغاتیِ‌کاپیتالیسم غربی‌اند و هم‌گام با آنان درجهت تحمیق مردم خود تلاش می‌کنند. هیچ‌کدام از آنان و در هیچ سطحی، منتقد سلطه‌ی مدرنیته‌ی کاپیتالیستی در منطقه نیستند. در رفتار اروپا و آمریکا (ناتو) هم در برخورد با بنیادگرایان دوگانگی وجود دارد. از یک‌سو در عرصه‌ی میدانی با بنیادگرایان مستقیم درگیراند و از سوی دیگر در برابر حمایت آشکار دولت‌های ترکیه و عربستان از بنیادگرایان، بی تفاوت و سکوت کرده‌اند و عمل‌کرد آنان را نادیده می‌گیرند.

رسانه‌های گروهی و نشریاتِ منتقد و روشنگر، دقیقاً در اینجاست که ارزش و جایگاه خود را نشان می‌دهد. اگر حقیقتی بیان نشود، سم می‌گردد. روح انسان باید آزادانه مطابق با قوانین درونی آن تکامل یابد تا بتواند دستآوردهایش را به دیگران انتقال دهد. بنابراین با توجه به شرایط موجود و همان‌گونه که قبلاً فلاسفه و جامعه‌شناسان بیان کرده‌اند؛ آزادی مطبوعات امتیاز ویژه‌ی افراد خاص است، نه امتیاز ویژه ذهن انسان. آیا حق یک طرف باید ستم بر طرف دیگر باشد؟ آزادی اندیشه باید حق بیشتری داشته باشد یا «آزادي برضد انديشه»؟ اگر قرار است آزادی مطبوعات و رسانه‌ها، به عنوان تحقق «آزادي همگاني» رد شود، آن‌گاه این امر به عنوان تحقق خاص صادق است، زیرا چگونه نوع می‌تواند خوب باشد هنگامی‌که جنس بد است؟

نتیجه‌ی حاصل از این وضعیت این است که اگر ما شرایط عینی که در آن زندگی می‌کنیم درست تحلیل و ارزیابی نکنیم، هر اقدامی مبتنی بردانش و تعبیرهای غلط منتهی به نتایج غلط خواهد شد. سانسور و یا به عبارت دیگر انتخاب‌گزینشی مطالب و مباحث، بدون مشارکت یک‌سان همه، یعنی ناآگاه نگه‌داشتن مردم نسبت به واقعیت‌ها. یکی از شرایط اساسی توسعه‌ی ضروری تبلیغات سیاسی ایجاد زمینه‌ی افشاگری‌های سیاسی است. معرفت سیاسی و فعالیت انقلابی مردم را با همین افشاگری‌ها می‌توان تربیت نمود. نمی‌توان از واقعیت‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه گریزان بود، باید آن‌ها را دگرگون کرد.

تعلیم و تربیتِ انتقادی از طریق رسانه‌های جمعی، با این پرسش‌ها آغاز می‌شود؛ انتظار داریم که چه نوع شهروندانی با تربیت عمومی، در فرهنگ جدید، پرورش دهیم؟ چه نوع جامعه‌ای را می‌خواهیم دربافت مرزهای نژادی و فرهنگیِ متغییرِ کنونی بیاموزیم؟ چگونه می‌توانیم مفاهیم اختلاف و برابری را با اقتضائات آزادی و عدالت آشتی دهیم؟ آن‌چه که اهمیت دارد، فهم و درک زندگی جمعی افرادِ مرتبط با یکدیگر است.گوهر انسان مجموعه‌ی مناسبات اجتماعی است. درواقع وظیفه‌ی صدا و سیما به عنوان رسانه‌ی ملی، متمدن ساختن جامعه است، بنابراین، موارد یاد شده وظایفی است بر عهده‌ی صدا و سیما. هم‌چنین ارزیابیِ موفقیت و یا عدم موفقیت صدا و سیما در این امر مهم، علاوه بر قضاوت همگانیِ مردم، وظیفه‌ی خودِ صدا و سیما هم است.

تعلیم و تربیتِ انتقادیِ رسانه، باید مسئله‌ی محدودیت‌ها را با گفتمان آزادی و مسئولیت‌پذیری اجتماعی ترکیب‌کند. یعنی مسئله‌ی آزادی باید به صورت دیالکتیکی، نه فقط به مثابه یکی از حقوق فردی بلکه هم‌چنین به مثابه بخشی از گفتمان مسئولیت اجتماعی به کار گرفته شود. یعنی، در حالی‌که آزادی به مثابه مقوله‌ای اساسی در استقرار شرایط برای حقوق اخلاقی و سیاسی باقی می‌ماند، هم‌چنین می‌بایست به مثابه نیروی در نظر آید که اگر در نحوه‌هایی از رفتار فردی و جمعی بیان شود که محیط زیست را تهدید کند یا انواع خشونت و سرکوب را علیه افراد و گروه‌هایی اجتماعی اِعمال نماید مهار شود. باید برنامه‌ای را ابداع کرد که در اندیشیدن به افکار مخاطره‌آمیز توانا باشد، برنامه‌ی امیدوارانه را به کار اندازد و به افق«هنوز نيامده» اشاره کند. چنین برنامه‌ای می‌تواند به مثابه پیش شرط تقویت اعتقاداتی‌گسترش یابد که گرد می‌آیند تا دنیای متفاوت و عادلانه‌تری را تصور و برای آن تلاش و مبارزه کنند. زبانِ امکانِ اخلاقی و سیاسی چیزی بیش از بازمانده‌ای منسوخ از گفتمان اومانیستی است. بسیار مهم است‌که به بشریتی‌که رنج می‌کشد و درحال احتضار است، نه فقط با هم‌دردی بلکه هم‌چنین با سیاست و مجموعه‌ای از عمل‌کردهای تعلیم و تربیتی پاسخ گفت که می‌تواند روایت‌های موجود از سلطه را در تصاویر و نمونه‌هایی واقعی از آینده‌ای که شایسته‌ی تلاش و مبارزه کردن باشد از نو صورت‌بندی و دگرگون کند.

در اهداف‌کمیسیون حکومت جهانی آمده است‌که؛ « بايد سازمان جهانی را با واقعيت تنوع جهانی منطبق كنيم» درعصر جهانی شدنِ معاصر مؤسسات، نهادها و افراد در جریان جهانی شدن می‌توانند، با گسترش سیاست‌های معقول در قبال ملل و تعیین هویت، امنیتِ فرهنگی را تقویت و برنامه‌های آموزشی مدارس را به گونه‌ای تنظیم کنندکه‌کودکان و نوجوانان، دانش‌آموز و دانش‌جویان با تاریخ‌ها و تمدن‌ها و هویت‌های گوناگون آشنا شوند. با اتخاذ چنین سیاست‌هایی، ملل مختلف می‌توانند در روابط جهانی با درک متقابلِ یکدیگر، حقوق برابر، احترام متقابل، مسئولیت‌پذیری و خویشتن‌داری به هنگام تنش و به شیوه‌های متمدنانه و دموکراتیک با یکدیگر روبرو شوند، به نحوی‌که کارخانه‌های اسلحه‌سازی را با تولیداتی که با منافع عمومی مرتبط باشد، تغییر دهند. رابطه‌ی متقابل و صحیح ملل، با فرهنگِ «خودی­ و غير خودی» که گرایش به بدنام کردن، طرد و سرکوب دیگران دارد، مغایر است.

مطبوعاتِ دول منطقه حتی جهان سرمایه‌داری درمورد مردم کُرد بسیار غیر انسانی و ریاکارانه و به دور از اخلاق مطبوعاتی برخورد می‌کنند. به نیرنگ‌های تصورناپذیری دست می‌زنند و حوادث و اتفاقات کُردستان را به نحوی نقل می‌نمایندکه اساسی‌ترین نکات آن حذف گردد و صاف و ساده ملل همسایه با کُردها را فریب می‌دهند و اصل حقیقت موضوع را از آنان پنهان می‌کنند.

وسایل رسانه‌ای و ارتباط جمعی که امروزه به نام «صنعت فرهنگ» از آن یاد می شود که؛ نشریات، اعم از کتاب، روزنامه‌ها، مجلات، رادیو و تلویزیون، شبکه‌های اجتماعی، سینما و … مصداق بارز آن‌اند، در عصر حاضر و در جهان پیشرفته، همین صنعت فرهنگ همه چیز را در انقیاد قدرت مطلق سرمایه‌داری یک دست می‌سازد. از قول جامعه شناسانِ عصر مدرنیته؛ وحدت سلطه و جماعت با وحدت  صنعت و فرهنگ جفت و بست پیدا می‌کند. در عین حال، این وضعیت ناشی از قانون تحولی که در ذات تکنیک باشد نیست، بلکه بر اثر کارکرد تکنیک در سیستم مبادله‌ی اقتصادی است. چنین نیست‌که‌کارتل‌های رسانه‌ای درخدمت خود انگیخته‌ی شنوندگان و بینندگان باشند. در جهان پیشرفته در شبکه‌های رادیو و تلویزیون‌که به صنعت برق و صنعت فیلم‌سازی به بانک‌ها وابسته‌اند و همه چیز آویزه‌ی همه چیز است، تنوعات از جمله درجات فیلم‌ها،کتاب‌ها و صفحات موسیقی صرفاً تنوعات‌کمی‌اند و به کیفت و محتوای آن‌ها ربطی ندارند. یعنی، تمایزات نه در ارزشِ واقعی بلکه در ارزش مبادله است. به تعبیر و تفسیر خودِ دانشمندان غربی؛ چیزی‌که تکثر و دموکراسی نامیده می‌شود، یک دست سازی و مغزشویی است.

خودکاری به جای خود انگیختگی می‌نشیند. هر آن‌چه با این سیستم ناهمخوان‌ است، از نواهای مخالفِ موسیقی گرفته تا طرح‌های ناجور معماری سرکوب می‌گردد. در شرق و غرب، نشر توهم از طریق ابزار رسانه‌ای، در اذهان  توده‌های تحت سلطه همواره یکی از ابزارهای دوام و بقای قدرت‌ها بوده است. از این جهت است که در جامعه‌شناسیِ متأخر غربی؛ سلطه‌ی صنعت فرهنگی به دیکتاتوری صنعتِ فرهنگ تعبیر شده است که بسی ماندگارتر از استبداد امپراتوران شرقی است. دیکتاتوری‌ای که کارش به شیوه‌ی دیکتاتوران کلاسیک نه رعب و ارعاب است بلکه کارش اقناء از طریق صنعت فرهنگی است. رهایی انسان‌ها از عوامل درونی و برونیِ فشار و سرکوب، هدف و آرمان صنعت فرهنگی، در شیوه‌ی کاربردیِ آن از سوی نظام سلطه‌ی سرمایه‌داری نیست.

رسانه‌های جهان سومی، ترکیبی از باز تولید سنتی و تکنیک مدرن است. یعنی با استفاده از تکنیک و یا همان صنعت فرهنگی، با طرح مسائل قومی، ملی‌گرایی، مذهبی، اختلافات ارضی و…. از طریق رسانه‌ای به جای همگرایی به واگرایی دامن زده می‌شود. بین اقوام، فرهنگ‌ها، مذاهب و عقاید به تضادها دامن زده و اختلافات را دامن می‌زنند. به دلیل انحصاری بودن اطلاع‌رسانی، نه حریفی در برابر خود می‌بینند و نه پاسخ گویی مطرح است و نه کنترل و نظارتی مؤثر مطرح است. این همان نیروی شری است‌که در صنعت فرهنگ یا تکنیک رسانه‌ای به کار گرفته می شود. شیوه‌ی کاربردی آن در راستای آرمان‌های معنویِ روشنگری، نظیر آزادی فردی، برابری، صلح، برادری و رهایی از یوغ خرافات….. نیست. با توجه به وارداتی بودن تکنولوژی و از جمله تکنولوژی رسانه‌ای در خاورمیانه، پیشرفت تکنولوژی درقیاس با پیشرفت تمدن هماهنگ نیست.

صنعت فرهنگ به معنای نوعیِ نظام مستبدانه‌ی تکنولوژی در بستر رسانه است که افراد را به خمیر یک دست، به ذرات یک دستِ اتم‌گونه بدل می‌کند. هنوز کاربرد صنعت فرهنگ، به ویژه رادیو و تلویزیون در راستای زدودن ایدئولوژی و آرمانِ جامعه‌ی که سعادت فرد درآن برهمه چیز اولویت داشته باشد نیست.

در واقع زمانی بردگان اروپایی آزاد شدند که تکنیک وارد تولید شد. همین تکنیک امروزه به دلیل کاربردِ آن در نظام سرمایه‌داری به وحشت تبدیل شده و صنعت فرهنگ به عنوان بخشی از آن تکنیک منتهی به همگون سازی شده که اندیشمندان را به واکنش واداشته است و به ضرورت پیش‌گیری از فاجعه تأکید دارند. به این جهت است که این وضعیت؛ بربریت پنهان در زیر پوسته‌ی تمدن، نامیده می شود.

 کُردها اکنون گرفتار همین همگون‌سازی‌اند، که نماد بارز آن ترکیه و برخورد با کُردها است. تکنیک و سلاح‌های مخرب درکنار ایدئولوژیِ صاحبان آن به طورکلی جهان را تهدید می‌کنند. وقتی همین سلاح‌ها دردست حکومت‌های غیر دموکراتیک می‌افتد، مانند مورد ترکیه، عربستان، اسرائیل، عراقِ زمان صدام حسین و گروه‌های تکفیری و داعشی و ….در سوریه و عراق، فاجعه به بار می‌آورد.

 صرف نظر از وجوه پیشرفت تمدن و مدرنیته و روشنگریِ غربی، وجه امپریالیستی و استعماری غرب، هم در گذشته و هم در زمان حال، رابطه‌ی ارگانیکی با امپراتوری رسانه‌ای و مالی از گذشته تا کنون داشته‌اند که با تمامیت‌خواهی، تعصب‌گراییِ شوونیستی در ظاهری مدرن و درکنار زرادخانه‌ی اسرائیل و بنیادگرایی دینی در خاورمیانه، درهم تنیده شده‌اند.

در زمانی‌که شهرهای کُردستان ترکیه توسط ارتش خون‌آشام و تجهیز شده‌ی این دولت عضو ناتو، ویران و با خاک یک‌سان می‌گردند و انسان‌ها در زیر زمین‌ها سوزانده می‌شوند؛ تمام قدرت رسانه‌ای غرب که از کاه کوه می‌سازند یا به قول خودشان، به وسیله‌ی تبلیغات، یخچال به اسکیموها در قطب شمال، می‌فروشند، در برابر این جنایاتِ دهشتناک‌که بسیارگسترده‌تر از آن چیزی است‌که در سوریه، عراق، لیبی و افغانستان و… روی می‌دهد و دهشتناک‌تر از جنایات نازی‌ها بوده، سکوت‌کردندکه همین بایکوت خبری ارتش ترکیه را جری‌ترکرد. این‌گونه است‌که سرکوب اجتماعی همواره نقاب‌های سرکوب را به یاری جماعتی به نمایش می‌گذارد. از این جهت باید همیشه در مورد خطر بهره‌گیریِ فاشیسم از فرهنگ توده‌ای به عنوان نقاب ایدئولوژی هشدار داد.

 هم‌زمان و درچهره‌ی دیگر، همین رسانه‌ها؛ با فیلم‌های هرزه‌نگارانه که از محمل‌های مردم فریبی صنعت فرهنگ است، به تحمیق مردم می‌پردازند. این فیلم‌ها به تماشاچی وعده‌ی چیزی می‌دهند که وی از آن بی‌بهره است. این موارد درتحمیل موفقیت‌آمیز محرومیت به مردم فریبیِ صنعت فرهنگ کمک می‌کنند. با نمایش، حوری‌های غربی را در دیدرس مردمِ این سوی جهان قرار می‌دهند و این امر را مشتبه می‌کنند که در بهشت غربی این حوریان به آسانی برای هرکسی دست‌یافتنی‌اند. این موضوع بخشی از انگیزه‌ی جوانان محروم در خاورمیانه در مهاجرت به غرب است که بخشی از آنان قربانی آب‌های بین‌المللی شده و می‌شوند. در صورتی‌که درخودِ جامعه‌ی غرب هم سوای صاحبان شرکت‌های‌کلان، اکثریت شهروندان از دسترسی به آنان محروم‌اند. همه شاهدیم که شماری از رسانه‌های ماهواره‌ای تحت عناوینی چون «تلويزيون لذت» یا «تلويزيون شهوت» که صرفاً روسپی‌خانه‌های مدرن و گران قیمتی هستند که اسباب آزادی شیوخ عرب و میلیاردرهای شهوت‌ران از گوشه و کنار جهان را فراهم می‌آورند. آنان به زیبارویان شئی شده‌ای‌که به پست‌ترین دَرَک سقوط انسان، یعنی‌کالاشدگی، تنزل یافته‌اند، دست می‌یابند. چنین جنایاتی در قلب جهان متمدن، در قالب مصارف زیباشناختی و حتی عشق بی‌شرمانه روی می‌دهد. همین موضوع خود درگرایش جوانان مسلمان به نیروهای افراطیِ بنیادگرایی مؤثر بوده است.

این فاجعه‌ی سقوط زن به صرف تن هم‌زمان است با زنا شویی به خفت و خواری، و این هر دو پیش از  بهره‌گیری از تکثیرپذیریِ مکانیکی و رسانه‌ای کالاهای پرفروش، حاصل سیستم مبادله‌ای است که پول در آن جای خدا را گرفته است.

 بدین لحاظ، فاشیسم می‌تواند با اخلاق‌زدایی و سیاست‌زدایی از جامعه از طریق صنعت فرهنگ، وضع موجود را  تثبیت کند. هم اکنون رسانه‌ها در ترکیه گرفتار دام سیاست‌اند و در نتیجه در خدمت خشونت، زور و کینه‌توزی در آمده‌اند و به خشونت عریانِ سیاسی و فیزیکی خدمت می‌کنند.کُردها در ترکیه نمی‌توانند هویتی از آن خود داشته باشند. دولت ترکیه آن را تهدید علیه خود می‌بیند.

هم اکنون، چنین استبدادی بر علیه کُردها تنها در وجود شخص قدرت‌مندِ حاکم (اردوغان) نیست بلکه هر سازمان، مؤسسه، نهاد اجتماعی و قضایی و هر اداره‌ای در کنار استبداد دولتی و دیوانی علیه مردم کُرد، دارای استبدادِ مخصوص به خود می‌باشند که مبتنی بر عرف و عادت است، عرف و عادتی که از حمایت قانون نیز برخوردار است. استبدادِ ارثی به هزاران هزار قسمت تقسیم می‌شود تا آن‌جا که همه‌ی منسوبان رژیم آن را به عنوان وکالت از طرف شخص و یا سیستم مستبد اِعمال می‌کنند. وضعیت کُردستان چنین است، و وسیله و راه و روش مسالمت‌آمیزِ کسب عدالت علیه این‌گونه استبداد، برای مردمان کُرد وجود ندارد. این استبداد ظاهراً نامِ وظیفه و تکلیف را به خود می‌گیرد و از این‌رو روز به روز نیرومند می‌گردد، و به بهانه‌ی اطاعت‌کردن، اقتدار جابرانه را به کار می‌برد. اصلاح چنین استبدادی که ریشه داونیده و به کلی استقلال یافته کاری است بسیار سخت. زیرا توده‌های ملل همسایه کُردها در زیر لوای حکومت‌ِ مستبد و به ظاهر دموکراسی، کماکان اسیر مفاهیم منسوخ‌اند. جالب است که، همه‌ی این اقدامات غیر انسانی از سوی رسانه‌های ترکیه و جهان غرب، تحت عنوان مبارزه با تروریسم توجیه می‌شود.

الغای استبداد منوط به همت و فضایل ملت‌هاست. در این‌جاست که سرمایه‌گذاری در آموزش و آگاهی‌بخشی ماهیت و محتوای آن اهمیت پیدا می‌کند. زیرا آموزش و آگاهی‌بخشی پیش شرط مستقیمی برای رسیدن به دیگر حقوق به شمار می‌رود. در شرایط عدم آگاهی از علل سلب حق و یا بدتر از آن هنگامی‌که در مورد حق آموزشِ دختران تبعیض روا داشته می‌شود،کودکان به خاطر اعمال سیاست‌های شوونیستی به زور به زبان غیر مادری آموزش می‌بینند، یا به خاطر آوارگی از خانه و کاشانه و فقدان غذا و آب پاکیزه می‌میرند یا به دلیل فقر و تنگدستی خانواده از اوان کودکی با به کار گماردن توسط اولیاء به جای آموزش، استثمار می‌شوند و مردم به خاطر فقدان مسکن درخیابان‌ها می‌خوابند آیا دموکراسی مفهومی خواهد داشت؟ آن‌هم از نوعِ ترکیه‌ای و اسرائیلی‌که به شدت سرکوب‌گرند، در عین حال از سوی اروپا و آمریکا، نمونه و الگوی دموکراسی، برای کشورهای خاورمیانه معرفی می‌شوند!! گل‌های سرسبد دموکراسیِ مورد نظر غرب در خاورمیانه!

وسایل ارتباط جمعی‌که نقش ایجاد رابطه بین دولت و جامعه را برعهده دارند، گسترش و نفوذ بسیاری یافته‌اند. سازمان‌ها و نهادهای تبلیغاتی از جمله رادیو و تلویزیون، جهانی از ارتباطات را به وجود آورده‌اند که در آن گرایش تک بعدی، جامعه را توجیه و تبیین می‌کنند. شیوه‌ی بیان تبلیغات رسانه‌ای، بهم پیوستن و اتحاد مظاهر گوناگون جامعه و ترویج و گسترش تفکر عملی، واقع‌بینانه و سودجویانه است. جامعه در راه حصول این مقصود، به شکل منظمی، اندیشه‌های متعالی و انتقادی را سرکوب می‌کند. شکل تبلیغات رایجِ امروز مبیین اختلاف موجود بین نظریات دیالکتیکیِ چند بعدی، واکنش‌های تکنولوژیکی جامعه، شبکه‌های اجتماعی، یا به بیان بهتر «عادت­هاي است كه به صورت انديشه»ی اجتماعی خودنمایی می‌کنند.

بنابراین و به طورکلی، همه باید متوجه این نکته باشیم که رسانه‌ها، نه تنها رسانه‌های ملی و بومی بلکه و به ویژه رسانه‌های غربی، اعم از رادیو و تلویزیون، اینترنت، و شبکه‌های اجتماعی در دنیایی به ما میدان می‌دهندکه گستره‌ی آن تمامیِ جهان را در بر می‌گیرد. اما از سوی دیگر؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم همین رسانه‌ها، حکم صافی یا فیلتر را دارند و دیدگاه خاصی را به فرد تحمیل می‌کنند. به این جهت است‌که می‌توان گفت؛ وسایل ارتباط جمعی یا به سخن دیگر ابزار پخش پیام، پنداری از واقعیت یا نوعی دریافت ذهنی از واقعیت را ارائه می‌دهند. برای رسانه، مطالعات دقیق‌تری درباره‌ی قلب حقایق لازم است تا به توان اثرات ناشی از برنامه‌های رسانه‌ای را بر مردم تحمیل‌کرد تا بحث‌های مبهم و دو پهلو پیش نیاید. رسانه‌های حرفه‌ای‌که درخدمت منافع خاص‌اند؛ هرگز به طور مستقیم اندرز نمی‌دهند ولی انسان را غیر مستقیم به قبول عقیده‌ی خاص ملزم می‌سازند و رؤیاهای خواب‌کننده‌ی در انسان بر می‌انگیزند. نمونه‌های آن، بی‌بی‌سی و صدای آمریکاست. رسانه مستقیم بدون این‌که مخاطب خود را بشناسد و تفاوت‌هایی را از نظر محیط یا تربیت، فرهنگ و یا توانای‌های ذهنی در او به شناسد، درهمه جا با او رابطه برقرار می‌کند. در صورتی که تبلیغات رسانه‌ای موفقیت‌آمیز باشد، در این صورت انسان‌ها درجامعه مستهلک می‌شوند و فردیت خود را از دست می‌دهند، و درصورتی‌که گروهی به تبلیغات تسلیم نشوند بازکاری از پیش نخواهند برد و تنها وظیفه‌ای را که جامعه بِدیشان تحمیل کرده کورکورانه باید انجام دهند. زبان و ادبیات رسانه‌ای؛ با گسترش بی‌سابقه و بازدارنده‌ی خود، می‌کوشد تا اختیار فرد را نابود سازد و هرچه که به راستی مورد علاقه‌ی اوست، از او باز ستاند.

تأثیر تبلیغات رسانه‌ای واقعاً شگفت‌انگیز است. وسایل ارتباط جمعی، دائماً  تصاویری را درمعرض دید مردمی که دیگر یارای مقاومت ندارند، قرار می‌دهند و آنان را وا می‌دارند که در تضادهای موجود، نوعی هماهنگی مشاهده کنند. زبان و ادبیات امروز نوعی زبان و ادبیاتی سازشکار و اساساً مخالف هرگونه انتقاد در بحث و مناظره است.

 حتی درجهان پیشرفته و آزادتر، قوانینِ آزادی بیان و آزادی فکر از سازگاری ذهن با واقعیت موجود ممانعت نمی‌کند و عملاً تعریف نوظهوری برای فکر و نقش و محتوای آن به دست می دهند. سازگار ساختن فرد با جامعه نقشی است‌که که تبلیغات رسانه‌ای برعهده گرفته است تا شناخت انسان‌ها را در مرز واقعیتِ موجود متوقف سازد.

برداشت‌های ذهن انسان با وجودی که از سنت خردمندانه‌ی پیشین مایه می‌گیرد ولی از حوزه‌ی سود و عمل خارج نمی‌شود. این‌گونه دریافت، ویژگی‌های اندیشه را در طرد و انکارِ وضع موجود نادیده می‌گیرد. اگر بخواهیم صریح قضاوت کنیم، همه‌ی این شگردهای تبلیغاتی مغایر با حقوق انسانی است.

 اگر رابطه‌ی دولت ترکیه با ملت‌کُرد را به عنوان یک فاکت در نظر آریم؛ هرگاه طی برنامه‌ای و یا سخنرانی‌های عمومی، گوینده‌ای از مرز بسته‌ی مفاهیمِ جاری تجاوز کند مرتکب گناه و اشتباه گردیده و متهم می‌شود. اتهام نمایندگان‌کُرد در پارلمان ترکیه‌که به دادگاه احضار شده‌اند، همین است. نمایندگانی‌که مصونیت پارلمانی‌شان برداشته شده و درعوض به نیروهای نظامی در سرکوبیِ مردم کُرد مصونیت از پیگرد قانون داده‌اند. به عبارت دیگر به نظامیان قانون‌کاپیتولاسیون اعطا شده است. این‌گونه است که؛ حکومتی جابر نظیر ترکیه‌ی حامی داعش و یا اسرائیل و یا عربستانی که با قدرت دلارهای نفتی نام خود را از لیست ناقضان حقوق بشری سازمان ملل پاک کرد، آزادی‌خواه و یا دموکراسی تلقی می‌گردد و به انتخابات فرمایشی و زیر سرنیزه‌ی نظامیان انتخابات آزاد می‌گویند. فروریختن بمب،کشتار مردمِ بی پناه و با خاک یک‌سان کردن شهرهای کُردستان ترکیه دیگر کلمات نامأنوس نیستند و به طور عادی تکرار می‌شوند. به راستی باید این وضعیت را کاریکاتور زننده‌ای از دیالکتیک و منطق در جامعه‌ای دانست که فکر منطقی را از یاد برده و بنیان دیالکتیک را ویران ساخته‌اند.

مورد ترکیه، سوریه و عراق نشان داد که نتیجه‌ی حاصل از چنین شرایطی این است که اگر در یک جامعه عدالت و برابری و حقوق ملل وجود نداشته باشد، درآن جامعه صلح دموکراتیک، مراقبت لازم از محیط زیست، ریشه‌کنی فقر، حمایت از کار و اشتغال عمومی، رشد آزادانه‌ی هویت و دانش و انسجام اجتماعی و ملی ممکن نخواهد بود. زیرا بینش علمیِ فردی که در محیط اجتماعیِ دولت- ملت پرورش می‌یابد، در تضاد با واقعیت‌هاست. ملتی‌که بر ملل دیگر حکمرانی می‌کند یا نسبت به آنان از امتیازات ویژه‌ای بر خوردار است، خود نیز احساس عدم امنیت می‌کند.

در بیشترکشورهای غیر دموکراتیک (به ویژه کشورهای خاورمیانه) متون آموزشی را از ابتدائی تا سطح دانشگاه چنان تغییر می‌دهندکه با خواست و سیاست‌های غیر انسانی آن‌ها انطباق داشته باشد. در ترکیه و سوریه برای این‌که کُردها از تاریخ، هویت، فرهنگ، قومیت و گذشته‌ی خود ناآگاه باقی بمانند، تاریخ را تحریف می‌کنند. از نظر تاریخی و علمی اگر مردم از داشتن اطلاعات در مورد تأثیر سیاست‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و آموزش محروم باشند و هیچ تأثیری در تدوین یا اجرای آن‌ها نداشته باشند، حقوق اجتماعی و اقتصادی و ملی نمی‌تواند به خودی خود درطول زمان تأمین شود. از این دیدگاه است که مجموعه‌ی حقوق، از یکدیگر تفکیک‌ناپذیر و دموکراسی یکی از شروط تحقق پایدار حقوق اقتصادی و اجتماعی و سیاسی به شمار می‌رود.

فرهنگ پدیده‌ی‌کلانی است‌که برکنش‌گران تأثیر می‌گذارد بدون آن‌که خودشان از این تأثیر آگاه باشند. فرهنگ محصول عاملیت انسانی است، اما در ضمن، هر صورتی از کنشِ متقابل اجتماعی در بستر آن رخ می‌دهد. فرهنگِ معنوی هم بر زمینه‌ی اقتصادی شکل می‌گیرد.

رسانه‌ها، هم خود تحت تأثیر جامعه‌ی کلی و هم تأثیرگذار بر آن است. آن‌چه مسلم است این است که رادیو و تلویزیون، اینترنت و شبکه‌های اجتماعی و به احتمال قوی درآینده‌ی نزدیک فن‌آوری‌های ارتباطی پیچیده‌تری روابط افراد را با هم و افراد را با جامعه باز هم دگرگون خواهد کرد. بنابراین، رسانه‌های الکترونیکی برای این‌که در جهانِ جدید مشکلات اساسی ایجاد نکنند باید در محاسباتی وارد شوند که ما را به راه حل مشکلات آینده هدایت می‌کند. جامعه‌ی ما چه اسلامی باشد، یا سرمایه‌داری یا سوسیالیستی به هر حال فرق نمی‌کند، چون باید با تلویزیون و امواج ماهواره‌ای آن بسازد. نظام موفق، نظامی است که بهتر بتواند خود را با روابط اجتماعیِ تازه‌ی جهانی سازگار کند و به جای این‌که کوشش کند تا آثار اجتماعیِ تلویزیون و یا سایر شبکه‌های اجتماعی را ، که خارج از کنترل و نظارت‌اند، از بین ببرد، سعی کند آن را در نظام اجتماعی خود ادغام کند.

بدیهی است جامعه‌ای که نتواند امکانات تلویزیون، ماهواره و سایر شبکه‌های اجتماعی را با نظام ارزشی خود هماهنگ کند قادر به ادامه‌ی حیات نخواهد بود. در عصر حاضر آزادی بیان برای رادیو و تلویزیون نفی شدنی نیست، مهم این است که اجازه ندهیم این آزادیِ رایو و تلویزیون اصولاً آزادگی را پایمال کند. حقیقت این است که نه آموزش عقیدتی، نه ایجاد هیجان و جنجال آفرینی و نه تحقیر توده‌ها و اتنیک‌ها و عقاید مختلف، هیچ‌کدام نمی‌تواند افکار عمومیِ آزاد را راضی نگه دارد. لازم است از نسخه‌های‌کهنه و تجربه شده سیاسی دست‌کشیده شود. علم شناختِ افکار عمومی در شرایط امروزه هرچند علم جوانی است ولی آن‌قدر پیشرفت کرده است که بتواند برخی از توهمات را زائل کند. تلویزیون اسلحه‌ای برنده است در دست حکومت‌ها که هر طور بخواهند از آن استفاده کنند، اما باید به این نکته‌ی اساسی توجه کنیم که نوع بسیار پیشرفته‌تر و عالم‌گیرِ آن در اختیار دیگران است. پیام‌رسانیِ الکترونیکی جامعه‌شناسان را وادار می‌کند که حال را به سوی آینده به پیش ببرند. عصر انحصار اطلاعات به پایان رسیده است. باید به طور جدی از سانسور و اختناق اندیشه‌ها خودداری شود. در هر جامعه‌ای که انحصار اطلاعاتی در دست عده‌ی باشد، توده‌های مردم به آن مشکوک خواهند شد و جهت ارضای اطلاعاتی خود به کانون‌های اطلاعاتیِ خارج گرایش پیدا می‌کنند. سلامت فکری جامعه فقط در برخوردِ صحیح با اندیشه‌ی مخالف محفوظ می‌ماند. یکی از روش‌های مقابله با این پدیده، درست فکر کردن است. درست فکرکردن هم مستلزم شرایط خاصی است. هر یک از ما زمانی می‌توانیم درست فکر کنیم که دیگران با منطق، اندیشه‌ی نادرست و تحریف شده‌ی ما را روشن کنند.

بنابراین، زمانی می‌توانیم عقیده‌ی سخیف خود را اصلاح کنیم که دیگران اجازه‌ی سخن گفتن داشته باشند. در عصر حاضر رسانه‌های گروهی وسیله‌ی ارتباط و بده و بستان فکری هستند و باید با مدیریت صحیح و مشارکتی چنین زمینه‌ی را برای برخوردِ افکار مردم را فراهم نمایند.  هر فرد یا گروهی اگر در پی اختناق و سانسور اندیشه‌ی دیگران باشد، بدون تردید از درستی و نفوذ اندیشه‌ی دیگران نگران است.کاملاً طبیعی است که جلوی اندیشه‌های روشنگران و اندیشمندان دیوار می‌کشند و می‌کوشند که توده‌های مردم باورهای فریب‌کارانه و بسته‌بندی شده‌ی آنان را به جای سخنِ بحث‌انگیزی بپذیرند و اندیشه‌های خود را براساس همان باورهای قالبی که مفید تشخیص داده شده زیرسازی کنند. مردمی که بدین‌سان قدرت خلاقه و فکریِ خود را از دست داده باشد برای راه جستن به حقایق و شناخت قدرت اجتماعیِ خویش و پیدا کردن شعور و برای توجه یافتن به حقوق انسانیِ خود محتاجِ فعالیتِ فکریِ اندیشمندان جامعه‌ی خویش است. رسانه‌های گروهی باید خود بستری برای ارائه‌ی اندیشه‌ی اندیشمندان خود با دیدگاه‌های مخالف و موافق باشند. زیرا کشف حقیقتی که این چنین در اعماق فریب و خدعه‌ی تبلیغات رسانه‌ای مدفون شده باشد، تلاشی مستمر و خستگی ناپذیر می‌خواهد و به طور قطع باید با آزاد اندیشی و فکر آزادانه پشتیبانی شود.

در عصر ما که کوچک‌ترین خطا به فاجعه‌ی عظیمی مبدل می‌شود، بیشتر باید در جهت اصلاحِ فکر و اندیشه تلاش شود. امروز هر یک از ما در عصری زندگی می‌کنیم که جهان به اردوگاهای متعددی تقسیم شده است و هر اردوی باور و اعتقادات خود را دارد. جوانان ما در اثر تهاجم فرهنگی چیزی را که نمی‌توانند به صورت منطقی بپذیرند به صورت اعتقاد خود در می‌آورند و نسبت به آن تعصب هم می‌ورزند، طرز لباس پوشیدن، طرز آرایش، رفتار، … همه نمودهای از این باورها و اعتقادات بی‌منطق است. اندیشمندان جامعه باید پاک و ناپاک را، درست و نادرست را به شیوه‌ی صحیح در اختیار جامعه قرار دهند. این‌کار با توجه به گسترش جوامع تنها از طریق رسانه‌های گروهیِ خودی مقدور خواهد بود. بنابراین رسانه‌ها نباید در انحصار باشند. توده‌ی مردم که نسبت به حقایق جاهل و نادان و کر و کور شود، اندیشه و فرهنگ هم از پویایی می‌افتند. در نتیجه تبلیغات چی‌های حرفه‌ای مدرنیته‌ی کاپیتالیستی، (امپریالیسم خبری)، می‌توانند هر اندیشه‌ای را جا بیندازند.

ما باید تمام فرهنگ خود را به میدان آوریم تا ضمن این‌که تحت تأثیر تبلیغات رسانه‌ای غرب، که به تهاجم فرهنگی غرب معروف است نباشیم بلکه آن را خنثی کنیم. بحران‌های اجتماعی هم به آنان کمک می‌کنند تا تبلیغات آنان مؤثر واقع شود. بدین ترتیب دروازه‌ها از درون به روی مهاجمان گشوده می‌شود. رسانه‌های گروهیِ خودی باید امکان تفکر و تعقل را به وجود آورند. باید از تجربیات تاریخی خود بیاموزیم. هر چیزی را نباید نسنجیده و نیندیشیده قبول کرد. باید از امکان آزاداندیشی برخوردار باشیم. ما به بده بستان فکری محتاجیم. فردای ما به آن بستگی دارد، چرا که فردا اگر هریک از ما خطا و اشتباه کنیم سلامتی دیگران را به خطر خواهیم انداخت و به بیراهه خواهیم کشاند. خطر کم دانستن از خطر ندانستن بیشتر است. ناآگاهی مردم خودش خطر بالقوه است. چون ناگهان تحت تأثیر القائات تبلیغاتی به حرکت در می‌آیند و بدون اندیشه و هدف دست به عمل می‌زنند.  اگر هر یک از ما نتواند درست اندیشه کند، آن خطرِ بالقوه به یک فاجعه تبدیل می‌شود. ما باید در هر لحظه خود را ارزیابی و به نقد بکشیم تا روشن کنیم؛ آیا آن‌چه را می‌گویم و انجام می‌دهیم درست است یا نه؟ آیا می‌توان بدون نگرانی و دغدغه ادعا کنیم که فکر ما درست است؟ ما نباید کم بدانیم، بترسیم اشتباه کنیم، فقط دیوانه‌ها توهمات خود را حقیقت صرف می‌پندارند. شک است‌که انسان را به حقیقت می‌رساند. انسانِ متعهدِ حقیقت‌جو هیچ فرمولی را نمی‌پذیرد. مگر این‌که نخست درآن تعقل کند، و در کارگاه عقل و منطق بسنجد و هنگامی بپذیرد که حقانیت‌اش را با دلایل علمی و منطقی در می‌آورد. توهین به منزلت انسانی است که چیزی را دربست بپذیریم، بنابراین باید ماهیت تهاجم فرهنگی را دریابیم، درک کنیم، تجزیه و تحلیل کنیم و اگر تجربه‌ی مثبتی داشته باشد بپذیریم و استفاده کنیم.

ایران زمین از ابتدای تاریخ خود، سرزمین مغایرت‌ها، تفاوت، فرهنگ‌ها، اقوام و ملل، ادیان، مذاهب و عقاید بوده است که برابر اسناد تاریخ باستان، کُردها از قدیمی‌ترین و اصیل‌ترینِ آن‌ها و اکنون از کم‌حقوق‌ترین، محروم‌ترین و درحاشیه قرار داده‌ترینِ آن‌هایند!

 بیائید آئین‌نامه‌ی زندگی نوینی را براساس روابط بنیادی‌کاملاً متفاوت از گذشته، با به رسمیت شناختنِ نظری و عملیِ هویت یکدیگر و تشخص قومی و فرهنگی هم، آموزش رسمی به زبان مادری، با آشنا کردن فرزندان‌مان با تاریخ‌ها، تمدن‌ها، هویت‌های گوناگون هم‌دیگر، نفی امتیازات خاص برای ملتی خاص، عدالت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، قضائی، توزیع عادلانه‌ی ثروت و امکانات و منابع، توسعه‌ی یکسان، توزیع عادلانه‌ی ابزار تولید (شرایط عینی کار)، توزیع عادلانه‌ی قدرت، ترجیح منافع عام بر منافع خاص و بهداشت و رفاه یکسان پی‌ریزی کنیم تا ناسیونالیسم را به حداقل و دموکراسی را به حداکثر برسانیم و کسی از طریق استثمار و بهره‌کشی از دیگران ارتزاق نکند. بیائید با هم بررسی کنیم که در چه شرایطی و یا مناسباتی است که می‌توانیم با هم به این اهداف متعالی انسانی دست یابیم. رهایی، عملی تاریخی است، نه ذهنی و بر اثر شرایط تاریخی فراهم می‌شود.نیاز فوری برنامه‌های نوین است.

منبع : ماهنامه فرهنگی، سیاسی ” ژیلوان ” – سال دوم – تیر و مرداد ۹۵ – شماره ۶ 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت ، استفاده از سرویس ریکپچای گوگل الزامی است که منوط به خط مشی رازداری و شرایط استفاده گوگل است.

دکمه بازگشت به بالا